41. حكايت شيخ محمد علی انصاری

شیخی دیگر موسوم به محمدعلی انصاری كتابی به نام "دفاع از اسلام و روحانیت" به چاپ رساند و در آن مرا پلید و كلاش و بی حیا و دیوانه و ناصبی و بدتر از گبر و یهود و نانجیب و بدتر از حجاج بن یوسف و زیاد بن ابیه و كثیف و نادرست و بی دین كامل و كسی در ردیف سید علی محمد باب و..... خواند و بی هیچ دلیلی مرا متهم ساخت كه توسط سفیر كشور سعودی، از عربستان تقاضای پول كرده ام و از خارج دستور می‌گیرم!! و به ناروا مرا منكر حدیث غدیر و حتی منكر سنت و حدیث بلكه _ نعوذ بالله _ دشمن رسول خدا (ص) و علی مرتضی (ع) قلمداد كرد! (خوانندگان می‌توانند میزان تقوای جناب انصاری را دریابند!!) و دهها تهمت و افترا به اینجانب و اقوام من وارد ساخت و عجیب تر اینكه به دروغ از قول پسرم كه او را نمی‌شناخت و هرگز ندیده بود بر من توهینها كرد و پسرم را مخالف من جلوه داد!! ناچار فرزندم از او شكایت نمود و در نتیجه كلانتری شیخ محمدعلی انصاری را احضار و بازجویی، سپس به دادگستری اعزام نمود و از قرار معلوم شیخ در همین جلسات نخستین كلانتری و دادگستری به سختی خود را باخت و به دروغ و تهمت خود بر پسرم كه تا آن وقت او را ندیده بود و نمی‌شناخت، اعتراف نمود و به التماس زیاد افتاد كه دیگر بعدا چنین كاری نمی‌كنم و ایشان مرا ببخشند هر چقدر پول بخواهد به ایشان می‌دهم و غیره. بهر حال پرونده ای به كلاسه 35/1941 تشكیل شد. پس از آن پسرم در قم كه اكثر روحانیانش با من مخالفند تهدید شد كه باید شكایتش را پس بگیرد، و از طرف دیگر توصیه هایی به نفع شیخ به دادگستری گردید كه او را تبرئه كنند، در نتیجه دادگاه نه ماه معوق ماند و فقط در این مدت دو جلسه فرمالیته تشكیل و از شیخ برای حضور دعوت گردید كه در هیچ یك از جلسات حضور پیدا نكرد. و ضمنا شیخ در این مدت طولانی به میانجی خواهی و التماس و تمنا پرداخته و از پسرم می‌خواست تا او را ببخشد و خود مقامات دادگستری نیز از فرزندم خواستند تا شیخ را عفو كند، سرانجام پسرم حاضر به گذشت از شیخ شد و شیخ هم در مقابل، مقداری پول به پسرم پرداخت و گفت بعدا نیز به هر نحو كه بتوانم جبران خواهم نمود، و توبه نامه ای نوشت. اگر چه توبه نامه ای كه خدا پسند باشد و از فرزندم كاملا اعاده حیثیت نماید، ننوشت، ولی به هر حال چند سطری نوشته است. ما متن دستخط عذر خواهی ایشان را عینا در اینجا می‌نگاریم تا شاید خوانندگان از كیفیت كتابهای رد بر من تا اندازه ای آگاهی یابند:

 

بسمه تعالی شأنه

1/ 8/ 1356

مخفی نماند این جانب حاج شیخ محمدعلی انصاری اخیرا در جلد دوم كتاب تألیفی خویش بنام (دفاع از اسلام و روحانیت) مطالبی كه در ذم آقای سید ابوالفضل علامه برقعی نگاشته در آن نسبتهایی ناروا از قبیل ناصبی بودن و نفی سیادت و شیعه و مسلمان بودن و انكار غدیر خم و امثال اینها بمعظم له داده شده و همچنین در صفه 77 – 78 آن كتاب كه بعنوان سپاسگزاری از (سید حسین ابن الرضا) نسبتهایی به پدر ایشان از قول مشار الیه داده شده از قبیل حمار طاحونه – شتر عصار خانه – تخلق باخلاق گبران سابق – مخالف با اغلب آیات قرآن، نگارشات این كتاب مستقیم و غیر مستقیم مورد اعتراض ایشان قرار گرفته از آنجهت كه نسبتهایی كه به آقای برقعی داده شده چون پدر ایشان است مشار الیه آن نسبتها را بخود متوجه دانسته و نسبتهایی كه از قول ایشان نوشته شده بكلی منكر بوده و آن را افترا می‌داند. بدین منظور به عنوان دفاع از حیثیت خود شكایتی به دادگاه تسلیم نموده است. این جانب با اظهار ندامت و پشیمانی از آنچه در آن كتاب از تهمتهایی كه به ایشان داده شده عذر خواسته و استغفار می‌نمایم. و در چاپهای بعدی متعهدم كه آن مطالب را حذف نمایم. بدین وسیله اصلاح ذات البین انجام گردید و آقای ابن الرضا از شكایت خویش صرف نظر نمودند.

الأحقر محمدعلی انصاری

در حاشیه این ورقه آقای حیدر علی قلمداران 1 كه از بزرگان و صاحب قلم است چنین نوشته است: در حضور اینجانب اصلاح ذات البین انجام شد امضا و خط آقای حاج شیخ محمدعلی انصاری مورد گواهی اینجانب است.حیدر علی قلمداران

به هر حال بیش از چهل سال است كه مبارزه را با دولت شاه و ملت خرافی ادامه داده ام كه شرح آن مبارزات اینك با حال و روزی كه دارم برایم مقدور نیست، ولی عاقبت چون ستمكاریهای شاه و ساواك به نهایت رسید مردم قیام كردند، من نیز در تظاهرات علیه دولت شاه شركت می‌كردم به امید اینكه شاید قوانین اسلام و عدالت كه سالها در انتظارش بودیم، تا اندازه ای اجرا شود، و مفتخورانی كه اموال بیت المال را غارت می‌كردند عوض شوند، در این وقت سن من به هفتاد رسیده بود، ولی معذلك در تظاهرات و راهپیمایی علیه شاه با خوشحالی شركت كرده و مرگ بر شاه می‌گفتیم، تا شاه رفت و آقای خمینی سر رشته‌ی امور را به دست گرفت و عده ای از آخوندهای خودخواه روی كار آمدند و مدت زیادی نگذشت كه باز همان اختناق و سانسور زمان شاه و بلكه شدیدتر برگشت و همان خرافات مذهبی معمول و همان كارمندان بیكار سر كار، و همان غارت گران اموال مصدر امور گردیدند و به حیف و میل بیت المال ادامه دادند. ما برای خیرخواهی هر چه به آقای خمینی نامه نوشتیم جواب نداد و هر چه مقاله نوشتیم سانسور و جلوگیری گردید و حتی آن سید خسرو شاهی كه با همراهی ساواك و چسبانیدن عكس شاه و شهبانو و مأموران شهربانی و اوباش، مسجد گذر وزیر دفتر را غصب كرد و به اقامه جماعت پرداخت، همین سید مقرب السلطان، در دولت آقای خمینی نیز مقرب الامام گردید و رئیس بنیاد مسكن شد! و اینكه چه به روز ملت آورد و دانسته و نادانسته چه كارها كرد، بماند.

این روزها در حال پیری و افسردگی بسر می‌برم و روزنه امیدی به نجات مردم از خرافات نیست؛ زیرا ملاها با جدیت تمام به اشاعه خرافات و موهومات مشغولند. عده ای از جوانان نورس دانشجو به فكر مملكت و آینده مردم هستند ولی راهنما ندارند و كسانی كه مصدر امورند به كلی سد راه هدایت اند، مذهب تقلید، راه مذهب تحقیق را بسته و دین تعلیم و تعلم، تبدیل به مذهب تقلید شده است. مردمی‌كه حق و باطل را تشخیص نمی‌دهند همواره بیچاره و در قید استعمار باقی می‌مانند؛ مردمی‌كه كمی‌قبل از ورود آقای خمینی به ایران، می‌گفتند كه عكس خمینی را در ماه دیده ایم و میلیونها تهرانی مدعی بودند كه عكس او را در ماه دیده اند و این وهمی‌متواتر بود!! آری، از این تواترها باید به خدا پناه برد.

به نظر ما تا مردم به دنبال عقل و اسلام حقیقی نروند و مسلمان واقعی نشوند و از مذاهب و خرافات مذهبی دست نكشند، هرگز روی رستگاری نخواهند دید. اینان خود در لجنزار خرافات و تقلید فرو رفته اند و همه تقصیرها را بر عهده  بیگانگان می‌گذارند. و اگر كسی بگوید مگر دین با مذهب فرق دارد؟ گوییم: بلی فرقهای بسیار دارد. اینجانب اعلامیه ای نوشته و منتشر كردم و در آن به بعضی از فرقهای بین دین و مذهب اشاره كردم كه به عنوان ضمیمه در انتهای چاپ دوم كتاب دعاهایی از قرآن كه در اوایل انقلاب به چاپ رسید آورده ام، این كتاب دو بار چاپ و هر بار در شمار محدودی میان دوستان توزیع شد. ولی پس از تسلط كامل ملاها بر جمیع چاپخانه ها و مطبوعات، دیگر امكان تجدید چاپ آن را نیافتم و بدین ترتیب مانع شدند كه این مطالب در دسترس مردم قرار گیرد.

اما باوجود این مشكلات تا آنجا كه می‌توانستم به قصد ادای مسئولیت شرعی در هر فرصتی علاوه بر سخنرانی، برای آگاهی مردم مقالات و اعلامیه هایی نوشتم و با نهایت فقر و قناعت زندگی كردم و دار و ندار خود را صرف چاپ كتب روشنگر و نشر آنها نمودم.

 

-----------------------------------

 1- قلمداران: حیدر علی بن إسماعیل قلمداران قمی, در سال 1333هـ تولد شده و در سال  1409هـ وفات یافت. ایادی رژیم او را بخاطر تألیف کتاب شاهراه اتحاد در اواسط دهه‌ی هفتاد میلادی ترور نمودند، از دوستان و هم فکران نزدیک علامه برقعی است و کتاب راه نجات از شر غلاة نیز از تألیفات او می‌باشد.