131. باب ما نصّ الله عزّوجلّ ورسوله علی الأئمّة واحداً فواحداً

کلینی از باب 122 تا باب 133 دوازده باب تشکیل داده تا منصوصیّت أئمّة اثنی­عشر را اثبات کند. علمای ما نصوص موثّق و معتبری که امامت إلهیّه را ثابت کند، فاقدند از این‌رو به روایات غیرصحیح و نامعتبر از قبیل احادیث باب حاضر و ابواب بعدی متشبّث شده‌اند و چنانکه خواهیم دید، احادیث مذکور قابل اعتماد نیستند. البتّه غالباً به حدیث غدیر تمسّک می‌جویند امّا حدیث غدیر برای اثبات ادّعایشان کافی نیست. اگر حدیث غدیر و عبارت «مَن کنتُ مولاه فهذا عليّ مولاه، اللهّم وال....» ـ چنان که ادّعا می‌شود ـ واقعاً مربوط به امامت منصوصة إلهیّه بود، لاأقلّ پیامبر اکرم عدد أئمّه و یا اسامی آنها و یا اصول کلّی امامت را به وضوح بیان می‌فرمود، از قبیل اینکه امر امامت به دوازده تن منحصر است و جُز در فرزند امام قبلی نخواهد بود مگر سوّمین آنها که فرزند امام پیش از خود نیست و هر یک از آنها صحیفه و وظیفه‌ای مخصوص به خود دارند و الخ..... تا حجّت بر امّت تمام شود و این اندازه فرق گوناگون و مخالف یکدیگر به وجود نیاید و سایرین امکانِ ادّعای امامت نیابند و امّت متفرّق نشود. این کار کمالِ مناسبت با مقام را داشت و از اقلِّ لوازم هدایت اُمّت به یکی از اصول دین بود.

باری باب حاضر دارای 16 حدیث است که مجلسی حدیث 1 را صحیح و 2 و 5 و 8 و 9 و 11 و 14 را مجهول و 3 و 6 و 7 و 10 و 15 و 16 را ضعیف و 4 را حسن و 12 را حسن موثّق و 13 را موثّق شمرده امّا آقای بهبودی هیچ یک از احادیث این باب، جُز حدیث اوّل و دوّم را صحیح ندانسته است.

* حدیث 1- اگر مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده جای تعجّب نیست امّا شگفتا که آقای بهبودی، حدیثی با متن معیوب را که راوی آن «علیّ بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن و «سهل بن زیاد» کذّاب و «حسین بن سعید» غالی و نظایر ایشان است، پذیرفته است!

در حدیث استدلال شده به آیة 59 سورة نساء و مدّعی است که آیه دربارة حضرت علی و حسنَین ‡ نازل شده. ما دربارة آیة مذکور قبلاً در باب 66 سخن گفته‌ایم (ص 431) فقط در اینجا یاد‌آور می‌شویم که آیة 83 سورة نساء مقصود از «أولی الأمر» را تبیین فرموده و احتیاجی به روایت نیست.

علاوه بر این، اگر آیة مذکور دربارة حضرت حسن بود، علیu قطعاً مردم را به پذیرش خلافت آن حضرت دعوت می‌کرد، در­حالی­که بنا به نقل کتب معتبر از جمله «مروج الذّهب» پس از ضربت خوردن امیرالمؤمنینu، مردم بر آن حضرت وارد شده و می‌پرسیدند: اگر خدای ناخواسته از وجودت محروم شدیم آیا با حضرت حسنu بیعت کنیم؟ وی فرمود: شما را بدین کار امر نمی‌کنم و از آن نهی نمی‌کنم، خود [به صلاح خویش] بیناترید[1]. و بر طبق تواریخ معتبر[2] همین که امیرالمؤمنینu وفات یافت «عبدالله بن عبّاس» بیرون آمد و گفت: «امیر المؤمنین وفات نمود و فرزندی از خود باقی گذاشته اگر می‌خواهید برای [بیعت] با شما بیرون بیاید و اگر نمی‌خواهید هیچ کس بر گردن هیچ کس حقّی ندارد». یعنی هرکس در انتخاب حاکم آزاد است[3].

وانگهی جواب امام به سؤال از علّت عدم ذکر اسامی ائمّه در قرآن چنان نارساست که ما باور نمی‌کنیم که امام چنین پاسخ ضعیفی بدهد؟ پرواضح است که اوّلاً: مردم در رکعات نماز یا در تعداد اشواط طواف کعبه و یا در میزان زکات و..... اختلاف ندارند در حالی که در مورد جانشینان پیامبرص اختلاف عمیق و جدّی دارند. ثانیاً: امامت از اصول دین است و مواردی که از قول امام گفته شده همگی دربارة فروع دین است؟ در حالی که سؤال آن است که چرا دربارة اصلی از اصول دین، در قرآن سخنِ صریحی وجود ندارد. به قول جناب «قلمداران»/: «آیا أهمّیّتِ اصل امامت از ماجرای زید ـ که نامش صریحاً در قرآن ذکر شده ـ کمتر است؟!! آیا می‌توان بین اصول دین تا این اندازه تفاوت قائل شد که همه را به وضوح بیان کنیم و یکی را مبهم گذاریم؟!!...... آیا اهمّیّت ماجرای اصحاب کهف که حتّی از ذکر سگشان، در قرآن قصور نشده از مسألة امامت بیشتر است»[4] که قرآن آن را ذکر کند امّا اسم أئمّه را که از نظر شیعیان معلّمین الهی امّت می‌باشند، ذکر نکند؟!! بر کسی پوشیده نیست که اگر از قرآن ـ که آخرین کتاب آسمانی است ـ ذکر جزئیّات فروع دین توقّع نرود ـ که نمی‌رود ـ امّا بیان کافی مسائل مربوط به اصول دین. قطعاً توقّع می‌رود. (فتأمّل)

در این حدیث استناد شده به قول رسول خداص که فرمود: شما را به کتاب خدا و اهل بیتم سفارش می‌کنم که من از خدای ﻷ خواسته‌ام میان آنها و قرآن فاصله نیندازد تا اینکه بر من بر حوض بهشت وارد شوند. می‌گوییم: ما این قول را قطعاً قبول داریم امّا چرا کلینی کتاب خود را پر کرده از روایاتی ضدّ قرآن و عقل که مسلک و مرام اهل بیت را به کلّی از قرآن جدا و دور نشان می‌دهد، چرا رُواتِ کلینی این احادیث را به أئمّه نسبت داده‌اند؟! ناگزیریم که بگوییم کلینی و راویانش این قول را قبول نداشته‌اند یا قصد داشته‌اند ائمّه را دور از قرآن جلوه دهند!

علاوه بر این، اهل بیت یعنی خانواده و خانوادة پیامبر منحصر به حضرات علی و حسنَین نیست بلکه ازواج و همسران رسول نیز اهل بیت او و خانواده‌اش هستند.

در این حدیث برای اثبات امامت علی و حسنین‡ استدلال کرده به آیة تطهیر. ما نیز آن را در اینجا می‌آوریم و توضیح می‌دهیم تا مطلب برای خوانندگان روشن شود: آیة تطهیر در سورة احزاب در میان آیاتی است که کلاًّ راجع به زنان رسول خداص است، چنانکه آیة 28 چنین آغاز می‌شود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ....﴾                                                          [الأحزاب: 28]

«ای پیامبر، همسران خویش را بگوی....».

در آیة 30 فرموده:

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ....﴾                       [الأحزاب: 30]

«ای زنان پیامبر، هر که از شما کار زشت و گناهی آشکار مرتکب شود..».

و در آیة 31 فرموده:

﴿وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ....﴾                                                [الأحزاب: 31]

«و هرکس از شما خدا و رسولش را اطاعت کند....».

تا می‌رسد به آیة 32 که می‌فرماید:

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ....﴾   [الأحزاب: 32-34]

«ای زنان پیامبر، اگر پرهیزگاری و پارسایی کنید همسان دیگر زنان نیستید، پس در گفتار خود نرمی نکنید تا آن که در دلش بیماری است در شما طمع نیاورد و گفتاری پسندیده گویید. در خانه‌هایتان آرام گیرید و جلوه‌گری جاهلیّتِ پیشین را پیش مگیرید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید همانا خدا می‌خواهد از شما اهل این خانه ناپاکی را ببرد و شما را کاملاً پاکیزه گرداند و به یاد آرید آنچه در خانه‌های شما از آیات خدا تلاوت می‌شود.....».

پیش از آنکه آیه را مورد تأمّل قرار دهیم لازم خواننده توجّه داشته باشد که آیة تطهیر آیه‌ای مستقلّ نیست بلکه جزئی از آیة 33 است. حال می‌گوییم:

أوّلاً: چنانکه ملاحظه می‌شود آیة 32 با خطاب ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ﴾ «= ای زنان پیامبر» آغاز می‌شود. آیة 33 نیز با «واو عطف» آغاز شده و معطوف است به آیة 32. «إذهاب رجس» نیز آیه‌ای مستقلّ نیست بلکه جزئی از آیۀ 33 است، پس نمی‌توانیم بهانه بیاوریم که اطمینانی به نزول آیه در سیاق آیات قبل و بعد نیست، شاید آیة مذکور در وقتی دیگر نازل شده ولی هنگام جمع‌آوری قرآن، میان این آیات قرار گرفته است!!! صرف نظر از اینکه آیات شریفة قرآن زیر نظر پیامبر جمع‌آوری شده و جای آیات هر سوره توسّط خود آن حضرت مشخّص گردیده و این ادّعا کلاًّ باطل است.

ثانیاً: از آیة 28 سورة احزاب، مربوط به همسران رسول خداص نازل شده و آیات مذکور دارای یک سیاق است و مخاطبین آیات، ایشان‌اند. چنانچه گفته شود: چرا ذیل آیة 33 ضمیر «کُمْ» که مذکّر است، استعمال شده جواب آن است که لفظ «أهل» مذکّر است و طبعاً ضمیر نیز مذکّر آمده است. اگر گفته شود: در اینجا مصادیق «أهل» مورد نظر بوده‌اند نه خود لفظ، و مصادیق «أهل» در این آیات، همسران پیامبر بوده‌اند، پس چرا ضمیر مؤنّث نیامده؟ می‌گوییم: زیرا پیامبر خود نیز اهل همان خانه بوده و خدای تعالی برای اینکه رسول خود را نیز مخاطب قرار دهد و او را نیز به دفع رجس و تطهیرنفس مکلّف گرداند، وی را نیز در انتهای آیه به مخاطبین افزوده است، لذا او نیز داخل در مصادیق «أهل بیت» قرار گرفته است و چون بنا به قواعد زبان عربی، در جمعی از نسوان که یک مذکّر موجود باشد، آن جمع در حکم مذکّر خواهد بود، از این‌رو در قسمت أخیر آیه، ضمیر مذکّر، استعمال شده است. مؤیِّد قول ما این آیات قرآن است که فرموده:

﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ﴾       [هود: 71-73]

«و همسر ابراهیم ایستاده بود، خندید، پس او را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب بشارت دادیم، [همسرش] گفت: ای وای بر من، آیا من که پیرزنی هستم و شوهرم کهنسال است، می‌زایم؟ همانا این چیزی شگفت است. [فرشتگان] گفتند: آیا از کار خدا تعجّب می‌کنی، رحمت و برکات خداوند بر شما اهل خانه باد، همانا خداوند ستوده و بزرگوار است».

در این آیات چون حضرت ابراهیم ـ صلوات الله علیه ـ نیز از مصادیق اهل خانه بوده، لذا ضمیر مذکّر «کُمْ» استعمال شده است، در حالی که مخاطب اوّل آیه، مؤنّث بوده است، در سورة «طه» نیز حضرت موسیu به خانواده‌اش که همسرش قطعاً جزو آن بوده می‌فرماید:

﴿فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ﴾                                                                                        [طه: 10]

«موسی به خانواده‌اش گفت: درنگ کنید».

که در درجة اول مقصود، همسر آن­حضرت بوده ولی به اعتبار لفظ «أهل» و یا به اعتبار مصادیق آن که همسرش نیز جزو آن است لفظ مذکّر « اُمْکُثُوا» استعمال شده است. بنابراین در آیات سورۀ احزاب  نیز به ملاحظة وجود رسول خدا در میان أهالی خانه و زوجاتش، خطاب مذکّر آمده است.

ثالثاً: در زبان ­عربی به «داماد» عرفاً اهل­بیت گفته نمی‌شود. علاوه براین، حضرت علی خود خانة مستقلّ و اهل بیت خود را داشت و نمی‌توان او را اهل بیت پیامبر شمرد.

رابعاً: ارادة خدا بر إذهاب رجس و تطهیر اهل بیت، ارادة تشریعی و قانونی است. اصولاً اوامر إلهی به انسان‌ها در قرآن که کتاب قانون و تشریع است ناشی از ارادة تشریعی پروردگار است. به­علاوه آنکه درآیات سورةاحزاب (آیة 28 به بعد) صرفاً سخن از تکلیف است: مانند نماز را بپا دارید و زکات بپردازید و در خانه بمانید و خودنمایی نکنید و..... که این اوامر ناشی از ارادة تشریعی خداست نه ارادة تکوینیِ او[5]. ارادة خدا بر إذهاب رجس و تطهیر اهل بیت که فرموده: ﴿يُطَهِّرَكُمۡ﴾ مانند اراده‌ای است که در سورة مائده آیة 6 خطاب به همة مؤمنین از جمله پیامبرص و حضرت علی و حضرت فاطمه و..... فرموده: «يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ = می‌خواهد تا شما را پاکیزه و پاک سازد». آیة مذکور چنین است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُم.... مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾                                                                                                            [المائدة: 6]

منظور آن است که ای مؤمنین وضو بگیرید.... [و موجب این امر به شما آن است] که خدا نمی‌خواهد شما را در تنگنا و سختی قرار دهد لیکن می‌خواهد تا شما را پاک و پاکیزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام نماید، در این آیه نیز سخن از تکلیف است. یعنی خدا می‌خواهد به اراده و اختیار خودتان شما را پاک گرداند. در ارادة تشریعی اراده و اختیار مکلّف نیز از شروط تحقّق آن است و همچنانکه در آیة 185 سورة بقره و آیة 26 و 27 و 28 سورة نساء که در آنها نیز سخن از تکالیف و امر و نهی إلهی است، ارادة خدا، ارادة تکوینی نیست، واضح است که ارادة مذکور در سورة احزاب و مائده نیز ارادة تکوینی نیست که صرف ارادة حق علّت تحقّق آن است و مراد خدا حتماً واقع می‌شود. چنانکه دربارة ارادة تکوینی فرموده:

﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾                            [یس: 82]

«جُز این نیست که فرمان او [چنان است که] چون چیزی را بخواهد، می‌فرماید: باش پس [بی‌درنگ] می‌باشد».

خامساً: اگر طهارت اهل بیت معلول ارادة تخلّف ناپذیر تکوینی باشد، چنین طهارتی فضیلت نیست و هر شجر و حجری که امکان تخطّی و تخلّف را فاقد است، معصوم و مطهّر است. اصولاً افرادی که به ارادة تکوینیّة حقّ مطهّر و مبرّی از هر آلودگی باشند نمی‌توانند اسوه و مقتدای مؤمنین باشند. حال می‌گوییم: خداوند از تمام مردم طهارت و اجتناب از رجس خواسته ولی درسورة احزاب به­خصوص از اهل بیت رسول پاکی و پاکیزگی خواسته زیرا از آنجا که اهل­بیت هر کس به نوعی به او مرتبط‌اند، ـ چنانکه فرموده:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا﴾                          [التحریم: 6]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خود و خانوادة خود را از آتش [دوزخ] محفوظ بدارید».

طبعاً اهل بیت پیامبر نیز به وی وابسته‌اند و آبروی ایشان آبروی رسول خداست و مردم توجّه خاصّی به آنان دارند و بیش از سایرین تحت تأثیر رفتار آنها قرار می‌گیرند و خدا توقّعی که از ایشان دارد و تکالیفی که از ایشان می‌خواهد مؤکدّتر و ذکر آن لازم بوده است. چنانکه در آیة 30 و 31 احزاب به آنان فرموده اگر اعمال صالحه به جای آورند اجرشان دو چندان و اگر اعمال ناپسند مرتکب شوند کیفرشان دو چندان خواهد بود.

واضح است که ارادة إلهی در این مورد ارادة تکوینی و عصمت اهل بیت عصمت تکوینی نیست بلکه خواستة خدا آن است که ایشان خود را از ناپاکی دور بدارند و طهارت جسمی و روحی و اخلاقی کسب کرده و اسوة سایر مردم باشند و آبروی پیامبرص را حفظ کنند. البته خدا از هر مکلّفی طهارت جسمی و روحی و اجتناب از ناپاکی خواسته است، با این تفاوت که خواستة خدا از کسانی که آیات خدا نخست در خانة آنها تلاوت می‌شود، یعنی از اهل بیت رسول، مؤکدّتر است.

سادساً: علمای ما برای فریب عوام می‌گویند: چون قبل از ذکر «إذهاب رجس» لفظ «إنَّما» به کار رفته که از «أدوات حصر» است و «حصر» یعنی اثبات و ایجاب محصور و نفی غیر آن، لذا خدا انحصاراً «اذهاب رجس وتطهیر» مخاطبین آیه را خواسته است و غیرمخاطبین از دایرة حصر آیه خارج‌اند!! و بنا به روایات، مخاطبین آیه حضرت فاطمه و حضرات علی و حسنین بوده‌اند و ایشان به ارادة تخلّف ناپذیر و تکوینیِ خدا از هرگونه گناه و خطا معصوم‌اند!!

این ادّعا یادآور مَثَل معروفی است که می­گویند «خسن و خسین» هر سه دختران مغاویه­اند»  می‌گوییم:

أ) گرچه «إِنَّما» از ادوات حصر است امّا محصور آن افراد نیستند، بلکه مقصود از «إِنَّما» انحصار هدف از امر و نهی، به یک هدف واحد و نفی اهداف و مقاصد دیگر است. در واقع آیه می‌فرماید: هدف از این اوامر و نواهی به شما جز «إذهاب رجس وتطهیر» نیست. به عبارت دیگر، خدا می‌فرماید از امر و نهی به شما جُز تطهیرتان را نمی‌خواهیم، نه آنکه بفرماید فقط تطهیر شما را می‌خواهیم و لاغیر. زیرا در آیه‌ای دیگر (المائدة: 6) تطهیر تمام مکلّفین را خواسته است. (فتأمّل)

ب) اگر طهارت کسی معلول ارادة تکوینی حقّ باشد، چنانکه گفتیم موجب فضیلت نیست و نمی‌تواند اسوة کسانی باشد که تکویناً مطهّر نیستند.

ج) اگر حصر آیه متوجّه مخاطبین باشد و سایرین خارج از دایرة حصر آیه باشند، باید به عصمت 9 امام دیگر معتقد نباشید! (فتأمّل)

د) معنای «اهل بیت» واضح است امّا اگر اصرار دارید که داماد و نوادگان هم جزو اهل بیت باشند، چرا ابو الفضل عبّاس بن علی و ابوبکر بن علی و عثمان بن علی و زینب و أمّ کلثوم را معصوم نمی‌دانید؟ چرا عثمان و فرزندانش را جزو اهل بیت نمی‌دانید؟

ه‍) به نصّ قرآن کریم، پیامبر از اشتباه مبرّی نبود و از طریق وحی کارش اصلاح می‌شد (التّوبة: 43 و التّحریم: 1 و.....) چگونه ممکن است­که اهل بیتش که به ایشان وحی نمی‌شود از او پیشی بگیرند و به هیچ وجه خطا و اشتباه نکنند؟

سابعاً: آیه از رفع رجس و پلیدی سخن گفته و پلیدی از گناه و معصیت است ولی خطا و اشتباه که موجب پلیدی نیست یعنی ناممکن نیست فردی پاک، اشتباه کند. ولی شما احتمال سهو و خطا را نیز از أئمّه نفی می‌کنید!

ثامناً: اصولاً خطاب خدا به اهل بیت رسول در جملة «لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ = تا پلیدی را از شما ببرد»، عدم عصمت اهل بیت را اثبات می‌کند زیرا نشان می‌دهد که رجس بوده که خدا می‌خواهد آن را ببرد و زائل نماید. پس در این آیه که راجع به زنان پیامبر است خدا می‌خواهد ایشان خود را به اختیار خویش و با اطاعت از خدا و رسول پاک و پاکیزه سازند. در حالی که شما أئمّه را از زمان ولادت و در دوران طفولیّت نیز معصوم و مطهّر از گناه و خطا می‌دانید، از این‌رو بهتر است که اصرار نکنید مخاطب این آیه حضرت علی و حسنَین ‡ بوده‌اند!

تاسعاً: این ادّعا که أئمّه از هر گناه و سهو و خطایی مصون و محفوظ بوده‌اند با کلام خودشان مخالف است. مثلاً حضرت علیu عرض می‌کند: «با رحمت وسیعت گناهان بزرگم را بیامرز»[6]. و «با جنایتی که بر نفس خویش کرده‌ام مرا رسوا مفرما»[7]. و «به سوی [خدا] توبه می‌کنم از هر کار نادرستی که مرتکب شده‌ام و از هر گناهی که انجام داده‌ام و از هر کار زشتی که از من سر زده است»[8]. و «هم اکنون که اینجا نشسته‌ام، آمرزش گناهانی را که پیش از این از من سر زده است به من مرحمت فرما»[9]. و «پروردگارا، همانا بخشایشت از گناهم و گذشت از خطایم و چشم‌پوشی‌ات از جرم و جنایت بزرگم که به خطا یا به عمد مرتکب شده‌ام مرا بدین طمع واداشت که از تو [آمرزشی را] بخواهم که سزاوارش نیستم»[10]. و «خداوندا، گرچه گناهم زشت و بزرگ است ولی من در ارتکاب آنها قصد بُریدن از تو را نداشتم و نمی‌گویم از بدی کاملاً دست برداشته‌ام و دیگر [به گناه و خطا] باز نمی‌گردم، چون ناتوانی و ضعف خود را [در توبة بی‌بازگشت] می‌دانم از این‌رو توبة کامل نمی‌توانم کرد، [پس خودت مرا ببخشا]»[11]. و «پروردگارا، از تو خواهان آمرزشم از [گناهانی] که بر آستانت از آن توبه کرده‌ام سپس [توبه شکستم] و دیگر بار به ارتکاب آن بازگشتم و از تو آمرزش می‌خواهم از کارهایی که در آغاز، تنها رضای تو مقصودم بود ولی [در زمان انجامش] اموری [ریائی] که از آنِ تو نبود نیز در آن آمیخت و از تو آمرزش می‌خواهم دربارة نعمت‌هایی که بر من منّت نهادی و عطایم فرمودی ولی با نیرویی که از آنها گرفتم تو را عصیان نمودم»[12]. و «اگر شکنجه و عذابم فرمایی به کیفر ستم و جور و جنایت و زیاده‌روی است که خود بر خویشتن روا داشته‌ام و عذری ندارم که بدان پوزش خواهی کنم»[13]. و «پروردگارا، به تو پناه می‌آورم از اینکه خطاها و یا ستم یا زیاده‌‌روی من دربارة خود و پیروی از هوس‌های نفس و به کار بردن شهوت، میان من و رحمت و احسانت حائل و مانع شود»[14]. و «پروردگارا، از تو خوهان آمرزشم از گناهانی که از آنها به پیشگاهت توبه آوردم دگر بار [توبه شکستم و به ارتکابشان] بازگشتم»[15]. و کلمات فراوان دیگر که در کتاب صحیفة علویّه مذکور است. حضرت سجّادu نیز عرض می‌کند: «اقرار می‌کنم که [گناه] عصیان تو بر من بسیار است»[16]. و «پروردگارا، مرا [به کارهایی] فرمان دادی که آنها را ترک کردم و از کارهایی بازداشتی که مرتکب شدم و اندیشة بد، کار نادرست را برایم آراست و قصور ورزیدم»[17]. «چه بسیار از وظائف واجباتت غافل بودم و به بسیاری از مواضع احکامت تجاوز نمودم و پردة نواهی تو را دریدم و گناهانی عظیم مرتکب شدم»[18]. و «برای [برآورده شدن] حاجتم جُز درگاه تو جایی برای درخواست نیست و جُز تو کسی بخشندة گناه من نیست»[19]. «[خداوندا] گناهان ما آنچه را که پنهان و آنچه را که آشکار است، بیامرز»[20].

عاشراً: شما برای اثبات عقیدة خود به آیة قرآن استناد نکرده‌اید، بلکه روایات را ضمیمة آیه کرده‌اید!! در این موضوع نیز روایات مختلفی در دست است. از جمله روایاتی که می‌گویند: زنان پیامبر و آل پیامبر یعنی آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس و..... جزو مخاطبین آیه می‌باشند. روایاتی نیز می‌گویند: مخاطب آیات فقط زنان پیامبراند. امّا شما می‌گویید: راوی روایتی که خطاب آیات را به همسران پیامبرص منحصر کرده «عِکرِمَه» است. او غلام «ابن عبّاس» و از خوارج بوده و در شمار ضعفاست. «مالک بن أنس» به احادیث او اعتنا نمی‌کرد و به سایرین نیز توصیه می‌کرد احادیث او را نپذیرند. «احمد بن حنبل» او را مضطرب‌الحدیث شمرده و «سعید بن مسیّب» و «یحیی بن سعید أنصاری» او را دروغگو دانسته‌اند. وی به دروغگویی مشهور بود و پس­از مرگِ «ابن­عبّاس» بر او دروغ می‌بست تا بدانجا که در خیانت و دروغ­سازی ضرب المثل شد. وی به قدری بد نام بود که چون در مدینه مرد هیچ یک از مردم جنازة او را تشیع نکردند. از علمای شیعه نیز کلینی او را از خوارج شمرده و علاّمة حلّی و سیّد بن طاووس او را از ضعفا دانسته‌اند و ممقانی او را منحرف شمرده است.

به نظر ما دلالت آیات به قدری واضح است که به هیچ وجه نیازی به حدیث نیست و خدا می‌داند که هیچ اصراری بر قبول این حدیث نداریم أمّا می‌گوییم: چرا همین سخنان را دربارة خطبة «شقشقیّه» ـ خطبة سوم نهج البلاغه ـ نمی‌زنید و دائماً برای فریب عوام در کُتُب و یا بر منابر و یا در روزنامه‌ها و رادیو، به آن استناد می‌کنید و به روی خود نمی‌آورید که راوی آن همین «عِکرِمَه» است و طُرُقِ روایتِ خطبۀ مذکور به او ختم می‌شود[21] ؟!!  بَاؤُكَ تـَجُرُّ وَبَائِيْ لاَ تـَجُرُّ؟!

جاعلین مذهب‌ساز در این حدیث استناد کرده‌اند به آیة:

﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾   [الأنفال: 75 و الأحزاب: 6]

«خویشاوندان در کتاب خدا [در ارث بردن] به یکدیگر سزاوارترند [از دیگران]».

تمام فقها و محدّثین به اتّفاق، آیة مذکور را در ابواب ارث آورده‌اند و به قول مفسّرین از جمله طبرسی در «مجمع البیان» ـ ذیل هر دو آیه ـ گفته‌اند: مقصود از آیه این است که در ارث بردن، خویشاوندان بر دیگران مقدّم‌اند، لیکن قبل از نزول این آیه، ارث به أخوّت و برادری بوده زیرا عدّة مؤمنین کم بود و رسول خداص بین مؤمنین أخوّت و برادری برقرار نمود و بعداً که مسلمین زیاد شدند، قانون قبلی نسخ گردید و ارث با آیة مذکور میان خویشاوندان مسلمان برقرار شد.

چنانکه ملاحظه می‌کنید آیه ارتباطی به مسألة امامت إلهیّه ندارد، امّا عدّه‌ای از قبیل «سهل بن زیاد» کذّاب و «یونس» فطحی­مذهب و «علیّ بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن و «حسین بن سعید» غالی و..... ادّعا کرده‌اند که تأویل و تحقّق آیة ارث از زمان حضرت سیّد الشّهداء جاری شده!! یعنی از غزوة بدر ـ که سورة أنفال نازل گردیده ـ تا زمان شهادت امام حسینu آیه معطّل بوده است!! آیا این کذّابین هیچ فهمیده‌اند که چه بافته‌اند؟! این افراد فاسدالعقیده برای اینکه به مقصودخود نائل شوند و بین مسلمین تفرقه بیندازند، آیه را به ارث امامت اختصاص داده‌اند!! می‌گوییم: اگر امامت به ارث است باید به تمام اولاد امام قبلی برسد نه فقط به یکی از ایشان و اگر به تعیین و اعلام خداست پس چرا می‌گویید به ارث است؟

* حدیث 2- همان اشکالات حدیث قبل را دارد.

* حدیث 3- در این حدیث به آیة 55 سورة مائده استناد شده که ما قبلاً (ص 432) دربارة این آیه سخن گفته‌ایم[22] بدانجا مراجعه شود. در این حدیث می‌گوید که حضرت علیu حُلّه‌ای به بهای هزاردینار بر دوش داشت!! که آن را هنگامی که در رکوع دوّم نماز ظهر بود به سوی فرشته‌ای که به صورت گدا در آمده و در مسجد گدایی می‌کرد (و معلوم نیست که چرا در نماز جماعت شرکت نکرده و گدایی را بر نماز مقدّم داشته و مزاحم جمعیّت خاطر نمازگزاران بود) انداخت و با دست اشاره فرمود که آن را بر دارد، بدین سبب آیة 55 سورة مبارکة مائده نازل گردید!!!

اوّلاً: چرا علی حُلّة هزار دیناری را نفروخت و پول آن را میان چندتن از محتاجین و مساکین مدینه تقسیم نفرمود و همه را به یک نفر بخشید؟!

ثانیاً: اگر امامت به بخشیدن انگشتر یا حُلّة هزار دیناری است پس اولاد علی یعنی یازده امام بعدی نیز هر یک باید در حال رکوع به یکی از ملائکه زکات بدهند تا امامتشان ثابت شود و به صفت علی متّصف شوند! پس چرا پرداخت زکات در رکوع نماز از آنها روایت نشده است؟ از این جعاّلان باید پرسید: مگر بر ائمّه ملَک نازل می‌شود؟ مگر ملائکه محتاج زکات‌اند؟! آیا علی حُلّة هزار دیناری دربرمی‌کرده است؟!

ثالثاً: این روایت را بپذیریم یا روایت بخشیدن انگشتر را؟

رابعاً: در این روایت چنانکه گفتیم ادّعا شده که امام در رکوع نمازش حُلّه را به سوی سائل انداخت و به او اشاره کرد که حلّه را بر دارد؟ می‌پرسیم: اگر امام در حال رکوع حلّه را انداخته و به سائل اشاره کرده که رکوعش و طبعاً نمازش خراب و باطل می‌شود و اگر قبل یا بعد از رکوع انداخته و اشاره کرده که دیگر راکع نخواهد بود!

خامساً: چرا پیامبر در خطبة غدیر اعلام نفرمود که امام شما کسی است که در رکوعِ نمازش زکات بدهد؟

عدّه‌ای دشمن دانا یا دوست احمق متعصّب بدتر از دشمن قصّه‌هایی پرداختند و انداختند و رفتند و مسلمین را گرفتار نفاق و اختلاف و غرق در خرافات و در نتیجه زبون و ضعیف کردند. و یک عدّه افراد ناآشنا با قرآن و کم‌عقل آن افسانه‌ها را نوشتند و بر دیگران خواندند و عدّه‌ای باور کردند!

من به راستی متعجّبم از بی‌انصافی و تعصّب آخوندها که از کسی چون کلینی که این قصّه‌ها را جمع‌آوری کرده است، این همه تجلیل و تقدیر می‌کنند!

* حدیث 4 و 6- راوی هر دو حدیث «ابوالجارود» است که فردی کاملاً منحرف و بیهوده‌گو بوده است، او را قبلاً معرّفی کرده‌ایم (ص101). راوی دیگر حدیث ششم «منصور بن یونس» است که فرد فریبکاری بوده است.

در این حدیث استناد شده به آیة 67 سورة مائده، ما نیز آیه و ترجمه‌اش را می‌‌آوریم تا خوانندگان خود قضاوت کنند و فریب اکاذیب رُوات کلینی و نظایر او را نخورند:

﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَكَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ٦٥ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَكَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا يَعۡمَلُونَ ٦٦ ۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧ قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡۗ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [المائدة: 65-68]

«اگر اهل کتاب ایمان آورند و پرهیزگاری پیشه کنند البتّه گناهانشان را جبران نموده و بپوشانیم و ایشان را به بهشت‌هایی پُر نعمت وارد سازیم و اگر تورات و انجیل و آنچه از پروردگارشان بر آنان نازل شده برپا دارند از بالا (= آسمان) و از زیر پایشان (= زمین) نعمت خورده و بهره‌مند می‌شوند، شماری از ایشان میانه‌‌رو و بسیاری کردارشان بد است. ای پیامبر، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده برسان که اگر چنین نکنی پیام حق را نرسانده‌ای و خدا تو را از [آسیب] مردمان محفوظ می‌دارد و خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌کند. بگو: ای اهل کتاب، شما بر چیزی نیستید [و چیزی به دست ندارید] تا اینکه تورات و انجیل و آنچه را که از پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید [و بدان عمل کنید] و البتّه آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده بر سرکشی و کفر آنان می‌افزاید، پس بر گروه کافران افسوس مخور».

رُوات مذهب‌ساز تفرقه‌جو می‌گویند كه آیة 67 سورة مائده در نزدیکی غدیرخم نازل گردید بدین معنی که ای رسول، آنچه را که دربارة ولایت و خلافت علی بر تو نازل گردیده برسان و اگر نرسانی، رسالت خدا را تبلیغ نکرده‌ای و خدا تو را از شرّ مردم کافر و منافق حفظ می‌کند و خدا قوم کافر را که ولایت علی را نمی‌پذیرند، هدایت نخواهد کرد!

می‌پرسیم: «کافرین» که در این آیه مذکوراند، چه کسانی هستند و خدا که فرموده رسول خود را از شرّ مردم حفظ می‌کند، کدام مردم‌اند؟

آیا خدا اصحاب پیامبر را که پس از غزوات و سرایای متعـدّد و فــداکاری‌هــا و جانفشانی‌های پیاپی به أمر خدا و پیروی از رسول خدا تازه از انجام أعمال حجّ فارغ شده‌اند، کافر خوانده است؟! آیا خداوند اصحاب پیامبرص را که بسیاری از آنها سرزمین و اموال و خویشاوندان خود را رها کرده و برای رضای خدا تن به هجرت داده‌اند و خدا فرموده اگر در زمین قدرت بیابند اعمال خیر به­جا می‌آورند (الحجّ / 41 و 42) و شماری از آنها از انصار مدینه‌اند و مهاجران فقیر را در خانه و اموال خویش شریک ساخته‌اند و خدا فرموده واقعاً ایمان دارند (الأنفال / 74) و ده‌ها آیة قرآن در مدح و تمجید آنها نازل شده، کافر خوانده است[23] ؟! آیا خدا جُز سه یا هفت تن از اصحاب پیامبرص را کافر خوانده است؟!

چنانکه در تفسیر تابشی از قرآن گفته‌ایم گمان نمی‌رود که مسلمان عاقل چنین سخنی بگوید زیرا أوّلاً: راویان اسلام که دین خدا را به ما رسانده‌اند، همان اصحاب‌اند اگر آنان همه کافر و منافق بودند، پس اسلام راوی ندارد و جُز اخبار واحد چیزی در دست ما نیست، خبر واحد نیز اعتبار ندارد!

دیگر آنکه خدا مکرّراً در قرآن از اصحاب تمجید فرموده و آیات فراوانی در فضل مهاجرین و انصار نازل کرده، اگر آنان کافر بوده‌اند، تمجیدهای قرآن بدون مصداق گردیده و گویی ـ نعوذ بالله ـ خدا اشتباه نموده است در نتیجه تمام قرآن بی‌اعتبار می‌شود!

ثانیاً: اگر آیة 67 سورة مائده در نزدیکی غدیرخم نازل شده باشد، نزول این آیه در زمانی است که اصحاب پیامبر ـ اعمّ از مهاجرین و انصار همراه رسول خداص به مکّه رفته و با نظارت و ارشاد پیامبر اعمال حجّ تمتّع را به جای آورده و در راه بازگشت به مدینه بوده‌اند. آیا می‌توان باور کرد که خدا به جای آنکه به مهاجرین و انصار ـ که وصفشان در سطور بالا گذشت ـ «عسی أن یتقبّل الله أعمالکم» و نظایر آن بفرماید، آنها را کافر و غیرقابل هدایت بخواند؟!

ثالثاً: معنای کافر بودنِ مهاجرین و انصار آن است که اصحاب پیامبرص که بی‌واسطه با شخصیّت والای رسول تزکیه‌کنندة اسلام، مواجه بوده‌اند و تحت تأثیر تربیت و ارشاد مستقیم آن­حضرت قرار داشته‌اند، ایمان واقعی نیاوردند و مؤمن نبودند، یعنی تربیت پیامبر هیچ تأثیر قابل توجّهی بر پیروانش نداشته و نتیجة بیست و سه سال زحمات پیامبر جُز سه یا هفت تن مؤمن نبوده است!!

رابعاً: سورة مائده در اواخر عمر برکت بار پیامبر نازل شده که در آن وقت قسمت اعظم حجاز اسلام آورده بودند. پیغمبری که روز اوّل رسالت خود که هیچ یار و یاوری نداشت از بیان حقّ و ابلاغ آیات الهی به مردمِ دیار خویش ابا نکرد چگونه در أواخر عمر که هزاران فدائی و پیرو داشت از بیم مخالفت آنها، در بیان ما انزل الله تعلّل و تاخیر کرده است؟!

خامساً: اگر شما منظور از « ما» موصوله در آیة 67 سورة مائده را مفاد آیة بعدی نمی‌دانید، در این صورت باید بگویید: آیه‌ای که در قرآن راجع به خلافت بلافصل علیu نازل شده و پیامبر از ابلاغ آن نگران بوده، در کجای قرآن است که در آیة 67 مائده راجع به ابلاغ آن به مردم، سفارش و تاکید شده است؟! باید بگویید که آیة خلافت علی کدام است که بر رسول­خدا نازل شده ولی پیامبرص تا قبل از نزول آیة 67 آن را ابلاغ نکره بود؟

چرا پیامبرص در غدیر خم برای مردم سخنرانی کرد و به آیة 6 سورة احزاب اشاره نمود و جملة «من کنت مولاه فهذا عليّ مولاه، اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه» را فرمود و کلمه‌ای به کار برد که به قول شما 27 معنی دارد[24]، امّا آیه‌ای که دربارة اصل امامت و خلافت بلافصل علی و اولاد اوست، بر زبان نیاورد؟!! إنّ هذا لشيء عُجاب.

یا کلینی و امثال او آنچه دربارة خلافت نازل شده به ما نشان دهند یا روایات امثال ابی الجارود ملعون و سهل بن زیاد را دور بیندازند.

سادساً: امیرالمؤمنین در احتجاجات خود در مقابل اصحاب به هیچ وجه به این آیه استدلال نفرمود. معلوم می‌شود که حضرتش آیه را مربوط به خود نمی‌دانسته است و إلاّ از استناد بدان ـ لاأقلّ به منظور اتمام حجّت ـ دریغ نمی‌فرمود.

ما می‌گوییم: آیة 67 به قرینة آیات قبل و بعد، راجع به کفر یهود و نصاری است. خصوصاً که در آیة 68 نیز ﴿ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ تکرار شده که اشاره به اهل کتاب است و منظور از «کافرین» در آیة 67 را توضیح می‌‌دهد. پیامبر اکرم ص در اواخر عمر و پس از اسلام آوردن قسمت اعظم حجاز، با دولت‌های قدرتمند کفر و توطئة یهود و نصاری طرف بود و از جانب آنها برای خود و امّتش، آسوده خاطر نبود و در برخورد با آنها مقداری احتیاط می‌کرد. زیرا آنها هم از قدرت نظامی فراوان برخوردار بودند و هم أیادی و مزدورانی در داخل حجاز داشتند و می‌توانستند از طریق آنها در داخل حجاز توطئه و فتنه ایجاد کنند، لذا پیامبرص تمایلی به تحریک آنها نداشت. این دولت‌ها علاوه بر اینکه از دین حقیقی و توحید خالص منحرف شده بودند، به تورات و انجیل که ادّعای ایمان به آنها را داشتند، عمل نمی‌کردند، لذا خداوند در آیة 66 فرموده که اگر ایشان به تورات و انجیل عمل کنند ما به آنها پاداش می‌دهیم:

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَكَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِم﴾                                                   [المائ‍دة: ٦٦] 

«و اگر ايشان توارت و انجيل و آنچه از پروردگارشان به ايشان نازل شده بر پا داشته بودند هر آينه از بالاي سر و پائين پاهايشان (نعمت‌ها) خورده بودند».

و در آیة 67 به پیامبرش می‌فرماید دل قوی‌دار و آنچه بر تو نازل شده علناً ابلاغ کن و بیم مدار[25] و بلافاصله در آیة 68 می‌فرماید:

﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ﴾                                                             [المائ‍دة: ٦٨] 

«بگو: ای اهل کتاب، شما بر هیچ چیزی نیستید تا اینکه تورات و انجیل و آنچه را که از پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید».

در واقع بین فرمان خدا که فرموده پیغام را برسان با مفاد پیغام هیچ فاصله‌ای در بین نيست. و الاّ معقول نیست که ارتباط آیات قبل و بعد را با آیة میانی انکار کنیم و آیات قرآن را نامرتّب و غیرمرتبط جلوه دهیم و بگوییم: آیه‌ای که با تأکید بسیار و حتّی با تهدید فرموده پیام را برسان در اینجاست امّا خود پیام که منظور اصلی است پس از آن ذکر نشده است!! آیا قرآنی که مظهر اعلای فصاحت و بلاغت است مقاصد خود را چنین بیان می‌کند؟!

علاوه براین ـ چنانکه گفتیم ـ باید بگویند: «ما أُنزِلَ إلى النّبيّ مِنْ ربّه» در کجای قرآن است؟

جالب است که علمای شیعه روزة «عاشورا» را مکروه و برخی حرام می‌دانند اما این روایت می‌گوید که پیامبر مردم را به روزة این روز تشویق می‌فرمود! نکتة دیگر آن است که در این حدیث پسران علی را دوازده تن گفته در حالی که شیخ مفید پسران آن حضرت را یازده تن گفته است (الإرشاد ج 1 ص 354).

* حدیث 5- روایت مجهولی است که یکی از رُواتش یعنی «صالح بن السِّندی» را قبلاً (ص 437) معرّفی کرده‌ایم. در این روایت می‌گوید: خدا ولایت علی را همچون نماز و زکات و روزه و حج واجب فرموده است. چنانکه بارها گفته‌ایم اگر ولایت علی را خداوند واجب فرموده در این صورت منکر ولایت إلهی علی، کافر است پس چرا علی با کفّار بیعت کرد و یکی از آنها را به دامادی پذیرفت؟!

* حدیث 7- در این روایت که ناقل آن «سهل بن زیاد» کذّاب است به آیة 75 سورة انفال و آیة 6 سورة احزاب استناد شده است که بطلان این ادّعا را در بررسی حدیث اوّل همین باب بیان کرده‌ایم

* حدیث 8- محمد بن اسماعیل الرّازی که شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق شمرده ولی او را توثیق نکرده، مجهول الحال است. در وسائل الشّیعه روایتی نامعقول از او روایت شده است[26]. این مرد از «منصور بن یونس» فریبکار و دروغگو (رجال کشّی ص 398) نقل می‌کند و او از «زید بن جهم الهلالی» که مجهول است. یعنی مجهولی از کذّابی و او از مجهولی حدیث نقل کرده که در آن با آیات قرآن بازی کرده‌اند و کلینی چنین روایتی را در کتابش آورده است!

باری، مجاهیل مدّعی شده‌اند که رسول خداص پس از نزول آیة ولایت به ابوبکر و عمر فرمود که بر خیزید و با عنوان امیرالمؤمنین به علیu سلام کنید، آن دو از پیامبر پرسیدند: آیا این امر از جانب خداست یا از جانب رسولش؟ سپس آیة 91 و 92 و 93 سورة «نحل» در جوابشان نازل شد!! اما با کمال وقاحت آیة 92 را به صورت زیر نقل کرده است: «وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّتِي نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنكَٰثٗا تَتَّخِذُونَ أَيۡمَٰنَكُمۡ دَخَلَۢا بَيۡنَكُمۡ أَن تَكُونَ أئِمَّةٌ هِيَ أزْكَى مِن أئِمَّتِکُمْ*»!!! راوی می‌گوید: از امام پرسیدم: فدایت شوم آیا در آیه «أئِمَّةٌ» است؟ امام فرمود: آری به خدا سوگند «أئمّه» است!! گفتم: ما «أَرۡبَىٰ» قرائت می‌کنیم، امام فرمود: «أَرۡبَىٰ» نیست (و یا فرمود: «أَرۡبَىٰ» چیست؟) و با دستش اشاره کرد که رهایش کن!!

رُوات بی‌سواد کلینی دسته‌گل به آب داده‌اند زیرا «أئمّه» جمع مکسّر «امام» است و ضمیر «هِيَ» به آن بر نمی‌گردد بلکه باید «هُمْ أزْكَى» بگویند. آیا ممکن است امام این مسأله را نداند؟!

همچنین نمی‌توان گفت که امام به اختلاف قراءات اشاره کرده است زیرا خوشبختانه اختلاف قرائت در آیات قرآن، مورد قبول أئمّة بزرگوار شیعه نبوده است.

علاوه بر این، نمی‌توان گفت منظور امام تأویل و تفسیر آیه بوده است زیرا هنگامی که راوی پرسیده که آیا در آیه «أئِمَّةٌ» است؟ امام قسم خورده که آری «أئِمَّةٌ» است! تفسیر که نیاز به قسم خوردن ندارد، خصوصاً برای پیروان امام، دیگر آنکه سائل از یک لفظ سؤال کرده نه از یک آیه تا بگوییم امام آیه را تفسیر نموده است، علاوه بر این، راوی گفته: ما «أَرۡبَىٰ» قراءت می‌کنیم امّا امام گفته: «أَرۡبَىٰ» چیست و با دست اشاره کرده که «أَرۡبَىٰ» را رها کن!! معلوم می‌شود که منظورش تفسیر نیست بلکه «لفظ» مقصود اوست، زیرا تفسیر آیه که نیازی به طرد لفظ ندارد. حتّی مجلسی در شرح این حدیث اعتراف کرده که ظاهر روایت دلالت دارد که آیه در قرآن أئمّه بدین صورت بوده است (= والظّاهر أنّ في قرآنهم کانت الآیة هکذا»)!! اگر این روایت دلالت بر تحریف قرآن ندارد پس چه کلامی دلالت بر تحریف دارد؟!

دسته‌گل دیگری که رُوات بی‌سواد کلینی به آب داده‌اند این است که اگر آیه کمترین ارتباطی به ابوبکر و عمر می‌داشت همچنان که پیامبرص در این حدیث به صیغة مثنّی با آنها سخن گفته، آیه نیز به لفظ مثنّی نازل می‌شد در حالی که آیه به صیغة جمع است! از اینها مهمتر اینکه سورة «نحل» مکّی است و در آن وقت مسألة امامت مطرح نبود تا نقض پیمان امامت میسّر باشد و این آیات نازل شود. خدا لعنت کند کذّابین را.

* حدیث 9- صرف نظر از اینکه به قول مجلسی مجهول است یکی از رُوات آن نیز «محمّد بن فُضَیل» است که از ضعفاست.

* حدیث 10- «محمّد بن سِنان» و «سهل بن زیاد» که هر دو از کذّابان مشهور‌اند از «عبدالحمید بن أبی الدَّیلَم» که مجهول است روایتی نقل کرده­اند!  این حدیث نشان می­دهد که کلینی چقدر با قرآن ناآشنا بوده است. زیرا حدیث مذکور در نقل آیات قرآن به راستی افتضاح و مایة خجالت است. امّا کلینی چنین حدیث رسوایی را بدون هیچ مخالفتی در کتابش نقل کرده و به نظر من میزان فهم و سواد خود را از قرآن و اسلام آشکار نموده و آبروی خود را برده است. متأسّفانه آخوندهای بی‌انصاف از چنین کسی شب و روز تجلیل و تمجید می‌کنند!

در این روایت ادّعا شده که کتاب و صحیفة ابراهیمu و کتاب و صحیفة موسیu همان اسم اکبر است. در حالی که خدا کتب آسمانی را ذکر و نور نامیده امّا «اسم» ننامیده است ولی این رُوات جاهل برخلاف زبان عربی و بدون دلیل ادّعا کرده­اند که «اسم أکبر» همان کتب آسمانی است که پیامبر باید به علی تحویل می‌داد! کلینی نیز بی‌آنکه اندکی عقل خویش را به کار گیرد، این ادعای بی‌دلیل را در کتابش وارد کرده است.

اینها نفهمیده‌اند که «اسم» را حفظ نمی‌کنند بلکه آن را می‌دانند یا نمی‌دانند، امّا «کتاب» و «ذکر» را حفظ می‌کنند یا نمی‌کنند. در قرآن آیات متعدّدی هست که این قول آنها را تأیید نمی‌کنند از جمله خدا در تمجید از تورات و دانشمندانی که آن را حفظ کرده‌اند فرموده:

﴿ إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَ﴾

                                                                                                                            [المائدة: 44]

«ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور[ی که راه سعادت را می‌نماید] بود. پیامبرانی­که تسلیم [فرمان حق] بوده‌اند [ونیز] ربّانیّون و علمای [دین‌شناس] با آنچه که از کتاب خدا حفظ داشتند برای یهودیان حکم می‌کردند و بر آن گواه بودند».

در حالی که نتیجة ادّعای رُوات کلینی آن است که آن دانشمندان «اسم اکبر» را حفظ بوده‌اند. امّا چنانکه گفتیم «اسم» را می‌دانند امّا «اسم» نیازی به حفظ کردن ندارد.

اینها ادّعا می‌کنند که «اسم اکبر» را پیامبر به علی تحویل داد و کتب آسمانی «اسم» بوده‌اند حال آنکه اگر کتاب را «اسم» بشماریم می‌بینیم که خدا کتاب‌های آسمانی را داده تا تمام مردم برای قیام به قسط و عدالت آن را بخوانند و به مفاد آن عمل کنند (الحدید: 25) یعنی چیزی نبوده که منحصراً به فرد خاصّی ـ از جمله حضرت علی ـ تحویل دهند، بلکه باید به تمام أمّت تحویل داده شود. علاوه براین، آیۀ 25 سورۀ حدید را به­صورت زیر نقل کرده­اند: «وَ لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلاً مِنْ قَبلِكَ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ»(*). سپس قسمتی از آیۀ 88 سورۀ «حِجر» و 127 سورۀ «نحل» را که دربارۀ کفّار و مشرکین می­فرماید:

﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ﴾                                                                                       [الحجر: 88]

با قسمتی از آیه 89 سورة «زخرف» را که دربارة مشرکین فرموده:

﴿وَقُلۡ سَلَٰمٞۚ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ﴾                                                                  [الزخرف: 89]

ترکیب کرده و جمله‌ای به عنوان آیة قرآن به صورت زیر ـ با تغییر صیغة فعل ـ تحویل خواننده داده‌اند: « ولا تَحزن علیهم وقل سلام فسوف تعلمون»!

در واقع این کذّابان بی‌انصاف می‌گویند: آنجا که خدا دربارة کفار و مشرکین به پیامبرش فرموده: ﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ﴾ «= بر آنان افسوس و تأسّف مخور» به کفّار مربوط نیست بلکه فرموده بر اصحابت تأسّف مخور و فضائل وصیّ خود را بگو! و در سورة زخرف که خدا به رسول خود فرموده: این کفّار ایمان نمی‌آورند از ایشان درگذر و به آنها بدرود بگو که به زودی خواهند دانست، دربارة اصحاب پیامبر است و فرموده به آنها بگو به زودی خواهید دانست!  من از بی‌اطّلاعی کلینی متعجّب‌ام که نفهمیده آیة

سورة «زخرف» به صیغة جمع مخاطب (= تَعلمون) نیست بلکه به صیغۀ جمع مذکّر غائب (= يَعۡلَمُونَ) است!

علاوه بر این، جاعل جاهل به روی خود نیاورده که سورة انعام و حِجر و نحل و زخرف همگی مکّی است و ابداً ربطی به وصایت علیu ندارد.

در این حدیث رسوا، آیة 97 سورة «حِجر» را که فرموده:

﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدۡرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾                                       [الحِجر: 97]

را با قسمتی از آیة 33 سورة «انعام» که فرموده:

﴿فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ﴾(*) [الأنعام: 33]

ترکیب کرده و جمله‌ای به عنوان آیة قرآن به مردم تحویل داده‌اند تا ادّعا کنند که سینة پیامبرص از آنچه دربارة خلافت علیu می‌گویند تنگ می‌شود، نه از کفّار مکّه!!

افتضاح دیگر تحریف آیة 7 سورة مکی «انشراح» (شرح) است که آن را در مورد خلافت علیu آورده و حرکات فعل را تغییر داده تا از آن خلافت بلافصل علی را به خیال خود اثبات کند. فعل امر در آیة 7 از مادّة «نَصِبَ، یَنصَبُ» به معنای کوشیدن و رنج و خستگی است امّا راوی کذّاب آن را از مادّة «نَصَبَ، یَنصِبُ» آورده و کلینی نیز سکوت کرده است! راوی کذّاب از تاریخ هم اطّلاعی نداشته و می‌گوید: چون پیغمبر با نزول آیة 7 سورة «شرح» علی را به خلافت نصب کرد، فرمود: مردی را به جنگ [خیبر] می‌فرستم که محبوب خدا و رسول است، و فرارکننده نیست! در حالی که جنگ خیبر در سال هفتم هجری و ماجرای غدیر در سال دهم هجری واقع شده است!

افتضاح­دیگر تحریف آیة8  سورة «تکویر» است که به جای «ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ»، «مودّۀ» گفته است. ملاّ «محسن­فیض­کاشانی» در جلد اوّل «وافی» اعتراف کرده که از این روایت استفاده می‌شود که در قرائت أئمّه به جای «ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ»، «مَوَدَّۀ» بوده است!!! امّا چنانکه بارها و بارها گفته‌ایم سورة تکویر مکّی است و در آن ­زمان به­هیچ­وجه بحث و سخنی از وصایت و امامت و خلافت نبود تا قرآن بفرماید در قیامت از مودّت اهل بیت سؤال خواهد شد!

افتضاح دیگر آن است که آیة 83 سورة نساء را با تحریف و به صورت زیر نقل کرده است: «وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى (اللهِ وَإِلَى) ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ»!

     در این حدیث رسوا به آیة 23 سورة «شوری» استناد شده است، نظر به اینکه آخوندها برای فریب مردم غالباً به این آیه تمسّک می‌کنند لذا در اینجا مختصراً دربارة آیه مطالبی را به عرض می‌رسانیم، آیة مذکور چنین است:

﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾                            [الشوری: 23]

سورة شوری مکّی است. آیه به پیامبرص فرموده به مشرکین مکّه بگو در رساندن پیام حقّ، از شما پاداشی نمی‌خواهم امّا در خویشاوندی و قرابتی که میان من و شماست، دوستی و رفتار دوستانه و غیر دشمنانه از شما می‌خواهم. یعنی از شما می‌خواهم که با من دشمنانه رفتار نکنید. امّا آخوندها برای فریب عوام می‌گویند معنای آیه این است که رسول خدا فرموده من از شما برای پیامبری خود اجری جُز دوستی خویشاوندانم ـ یعنی اهل بیتم ـ را نمی‌خواهم و روایاتی­ را نیز ضمیمه می‌کنند (از جمله حدیث 66 روضة کافی)(*) تا بگویند منظور از «القُربی» خویشاوندان پیامبر، است و خویشاوندان آن حضرت عبارت‌اند از: علی و فاطمه و فرزندان او!!

أوّلاً: چنانکه گفتیم سورة «شوری» مکّی­است و معقول نیست در زمانی­که رسول خداص با کفّار بر سر توحید و اثبات نبوّت خویش منازعه داشت و آنها رسالتش را باور نداشتند، به مشرکین مکّه بگوید من از شما که رسالتم را قبول نداريد، اجر و پاداشی نمی‌خواهم جُز اینکه خویشاوندانم را ـ که دو تن از آنها یعنی حضرات حسنین هنوز ولادت نیافته‌اند ـ دوست بدارید!!

ثانیاً: خدای متعال به حضرت نوحu فرموده: به قوم خود بگوید:

﴿فَمَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ﴾ [یونس: 72، هود: 29، الشعراء: 109] [27]

«من از شما أجری نخواسته‌ام و أجر من جز بر عهدة خدا نیست».

به حضرت هودu فرموده: به قوم خود بگوید:

﴿يَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِي فَطَرَنِيٓ﴾.

[هود: 51، الشّعراء: 127][28]

«من از شما اجری نمی‌خواهم و اجر من فقط بر عهدة خدایی است که مرا آفریده‌است».

به حضرات صالح و لوط و شعیب ـ صلوات الله و سلامه علیهم ـ فرموده به قوم خود بگویند:

﴿وَمَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾

[الشعراء: ١٤٥، 164، 180]

«از شما اجری نمی‌خواهم و اجر من جُز بر عهدة خداوند جهانیان نیست».

و فرموده:

﴿ٱتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسۡ‍َٔلُكُمۡ أَجۡرٗا﴾ [يس: ٢١] 

«کسانی را پیروی کنید که از شما اجری نمی‌طلبند». یعنی: پیامبران مبعوث بر مردم انطاکیّه، از مردم اجر نمی‌خواستند.

به پیامبر اسلام فرموده تا بگوید:

﴿مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾                                                                       [الأحقاف: 9]

« نودرآمد پیامبران نبوده‌ام».

و فرموده:

﴿فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰلَمِينَ ٩٠﴾

[الأنعام: ٩٠، الفرقان: 57، ص: 86][29] 

«پس به هدایت ایشان (= پیامبران پیشین) اقتدا کن، بگو: بر آن از شما اجری سؤال نمی‌کنم، نیست این قرآن مگر تذکری برای جهانیان».

یعنی: از پیامبران پیشین پیروی کن و مانند آنها بگو: این که به شما می‌گویم جُز یادآوری و پندی برای جهانیان نیست و من بر این پیام رسانی از شما اجری نمی‌خواهم.

و فرموده:

﴿وَمَا تَسۡ‍َٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ﴾ [يوسف: ١٠4] 

«تو از آنها در برابر این (رسالت) اجری نمی‌خواهی».

و فرموده:

﴿قُلۡ مَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٖ فَهُوَ لَكُمۡۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ﴾        [سبأ: ٤٧] 

«بگو: هر اجری از شما خواسته‌ام ـ که نخواسته‌ام ـ از آنِ خودتان باشد، اجر من جُز بر عهدة خدا نیست».

و با استفهام انکاری پرسیده:

﴿أَمۡ تَسۡ‍َٔلُهُمۡ أَجۡرٗا فَهُم مِّن مَّغۡرَمٖ مُّثۡقَلُونَ ٤٠﴾ [الطور: ٣٩، القلم: 46]  

«آیا تو از آنها اجری خواسته‌ای که از غرامت آن گرانباراند؟»

با توجّه به آیات فوق، ممکن نیست در آیة 23 سورة «شوری» بفرماید اجر رسالت من دوستی و دوست داشتن خویشاوندان من است؟!!

شیخ مفید نیز این ادّعا را مردود شمرده و فرموده: نمی‌توان گفت: خدا برای پیامبر خاتم ـ بر خلاف همة پیامبران ـ از مردم اجر خواسته و اجر او و یا قسمتی از اجر او را مودّت خویشاوندان و اهل بیتش قرار داده است. اصولاً اجر اموری که به قصد کسب رضا و تقرّب به حقّ انجام می‌شود، چنانکه همة پیامبران نیز به این نکته تصریح کرده‌اند، با کسی نیست مگر خداوند متعال و إلاّ با تناقض مواجه می‌شویم، زیرا معنای این ادّعا چنین خواهد بود که ای مردم، پیامبر از شما اجر نمی‌خواهد و می‌خواهد (!!) و اجر او بر عهدة غیرخدا نیست و بر عهدة [خدا و] غیرخدا هست!![30]

ثالثاً: اگر منظور آیه از مصدر «قُرۡبَىٰ = خویشاوندی»، همان «أولِي القُربى یا ذَوي القُربى = خویشاوندان» بود پس چرا در این آیه ذَوی القُربی یا اُولِی القُربی نفرموده است؟! درحالی­که در ده‌ها آیه «أولِي القربى و ذِی القُرْبى» را استعمال کرده است. معلوم نیست چرا هرگاه نوبت به أئمّه و امامت می‌رسد قرآن ـ نعوذ بالله ـ از فصاحت و صراحت دور می‌شود و لغت دقیقاً در معنای خود به کار نمی‌رود و نیازمند احادیث و عدول از معنای لفظی می‌شویم؟!!

بی‌سبب نیست که شیعیان به حدیث بیش از قرآن، علاقه و اهتمام دارند، چون به خوبی دریافته‌اند که مقصودشان جُز با حدیث برآورده نمی‌شود![31]

رابعاً: گیرم که منظور از «قُرۡبَىٰ»، ذَوِی القربی فرض شود، به چه دلیل ذَوِی القُربی و خویشاوندان را به اهل بیت منحصر کرده‌اید؟ در این صورت چرا آیه نفرموده «إلاّ المودّة في أهل بیتي»؟ و چرا همسران پیامبرص را از شمول اهل بیت خارج کرده و فقط علی و فاطمه و حضرات حسنَین را مصداق آن شمرده‌اید.

ذَوِی القُربی و خویشاوندان رسول خداص ـ حتّی اگر خویشاوندان سببی را در نظر نگیریم و فقط به خویشاوندان نسبی اکتفاء کنیم ـ بسیارند، از جمله سایر دختران پیامبر و اعمام آن حضرت و اولادشان از جمله برادران حضرت علی و زبیر و....

در این حدیث مانند سایر احادیث کافی به آیات زیر به صورت نادرستی استناد شده که چون در صفحات قبل دربارة آیات مذکور سخن گفته‌ایم در اینجا تکرار نمی‌کنیم:

الف) آیة 43 سورة نحل و 44 سورة زخرف (ر. ک. ص 494).

ب) آیة 44 سورة نحل (ر. ک. ص 362).

ج) آیة 59 سورة نساء (ر. ک. ص 385 و 431).

د) آیة 67 سورة مائده (ر. ک. ص 653 و 653).

ه‍ ( آیة 33 سورة أحزاب (ر. ک. ص 641 و 642).

* حدیث 11 و 12- «صالح بن السِّندی» که او را قبلاً معرّفی کرده‌ایم (ص 437) و «بشیر الدَّهّان» که به قول ممقانی مجهول است، لازم است یادآور شوم ممقانی با اینکه کتاب رجال خود را برای تطهیر رجال مذموم نوشته و هر که مدح غلوّآمیزی آورده او را امامی شمرده و سعی کرده از او دفاع کند، این شخص را مجهول دانسته است. «محمّد بن اسماعیل الرّازی» و «منصور بن یونس» را نیز در بررسی حدیث هشتم همین باب معرّفی کرده‌ایم. کلینی روایت اینگونه افراد را در کتابش آورده است.

* حدیث 13 و 16- «علیّ بن الحَکَم» احمق از «علیّ بن أبی حمزة» فریبکار که قبلاً با او آشنا شده‌ایم (ص 283 به بعد) روایتی نقل کرده که مفید است آن را با مطالبی که در صفحة 588 و 589 کتاب حاضر آورده‌ایم مقایسه کنید. تا بدانید که افراد کذّاب چگونه روایت نقل می‌کنند. روایت شانزدهم نیز منقول است از «سهل بن زیاد» کذّاب و «محمّد بن الولید» که قبلاً معرّفی شده است (ص 300).

* حدیث 14 و 15- اگر کلینی با قرآن کریم آشنا می‌بود، می‌دانست که پس از مرگ و پیش از قیامت بازگشت به دنیا ممکن نیست. در این صورت روایات مجهول و ضعیف نقل نمی‌کرد که پیامبر به علی فرمود: پس از فراغت از غسل و کفنم مرا بنشان و هر چه می‌خواهی از من بپرس و بنویس. آیا اگر این­کار را قبل از رحلت انجام می‌داد، ایرادی داشت؟!

ما از ابواب مختلف «کافی» چنین فهمیدیم که عدّه‌ای مردم بی‌علاقه به اسلام خواسته‌اند قرآن را از تأثیر بیندازند و مردم را از کتاب خدا دور کنند، از این‌رو یک امام خیالی که مقامش از قرآن و پیغمبر هم بالاتر باشد، ساخته‌اند، سپس هرچه دلخواهشان بوده به آن امام نسبت داده‌اند. از این‌رو غیرمستقیم و در لفّافه می‌گویند قرآن و اسلام هیچ و فقط امام! آن هم امامی که مورد پسند خودشان است و هیچ مستند قرآنی و تاریخی ندارد! وعّاظ و روحانیّون نیز تحت تأثیر امثال سلطان محمد گنابادی و سید ابوالفضل نبوی قمی و[32]....... بر منابر می‌گویند: أیُّهَا النّاس! قرآن بدون امام به کار ما نمی‌آید و با اتّکاء به احادیثی از قبیل باب 84 کافی، می‌گویند قرآن هادی به سوی امام است! زیرا اینگونه سخنان موافق مقاصد آنهاست امّا غالباً این مسأله ـ و یا نظایر آن ـ را به مردم نمی‌گویند که حضرت علی دو فرزند به نام‌های عمر و عثمان و فرزندی موسوم به «محمد» مکنّی به ابوبکر داشته (الإرشاد ج 1 ص 354) که دو فرزند اخیر هر دو از شهدای کربلاء می‌باشند. رضي اللهُ عنهم.



[1]- مروج الذّهب، مسعودی، ج 2 ص 425.

[2]- شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید ج 4 ص 8  و البدایة والنّهایة ج 8 ص 13.

[3]- به نقل از کتاب شریف حکومت در اسلام تألیف مرحوم حیدر علی قلمداران ج 1 ص 130. مطالعۀ این کتاب را به برادران ایمانی اکیداً توصیه می‌کنم و دربارة موضوع فوق مطالعۀ ص 125 تا انتهای ص 132 کتاب مذکور مفید است.

[4]- شاهراه اتّحاد ص 95.

[5]- اراده خدا در مواردی تشریعی است که مکلّف خود نیز با اراده و اختیار باشد و به خواست خود به ارادۀ خدا عمل کند برخلاف ارادۀ تکوینیِ خدا که نامشروط و علّت تامّۀ تحقّق مراد است و هیچ چیز مانع تحقّق آن نمی‌تواند بود.

[6]- «اغفر لي بسعة رحمتك کبائر ذنوبي». (الصّحیفة العلویّة، دعاؤه في نعت الله وتعظیمه).

[7]- «لا تفضحني بما جنیته على نفسي». (دعاؤه في الثّناء علی الله ممّا علمّه أویسا).

[8]- «أتوب إلیه من کلّ خطیئة ارتکبتُها ومن کلّ ذنب عملتُه ولکلّ فاحشة سبقت منّي». (دعاؤه المعروف بدعاء المذخور).  

[9]- «أعطني في مجلسي هذا مغفرة ما مضی من ذنوبي». (من دعائه في التّضرّع إلی الله تعالی).

[10]- «اللهمّ إنّ عفوك عن ذنبي وتجاوزك عن خطیئتي وصفحك عن عظیم جرمي فیما کان من خطئي وعمدي أطمعني في أن أسألك ما لا أستوجبه» (دعاؤه في الاستکانة وطلب المغفرة).

[11]- «اللهم إن ذنوبي وإن كانت فظيعة فإني ما أردت بها قطيعة- ولا أقول لك العتبى لا أعود لما أعلمه من خَلَّتِي- و لا أستتمّ التوبة لما أعلمه من ضعفي». (دعاؤه في الاستغفار في سحر کلّ لیلة عقب رکعتي الفجر).

[12]- «اللهم إنّي أستغفرك ممّا تبتُ إلیك منه ثمّ عدتُ فیه وأستغفرك لما أردت به وجهك فخالطني فیه ما لیس لك وأستغفرك للنِّعَم الّتي مننتَ بها علیَّ فتقوّیتُ بها علی معاصیك». (دعاؤه في الاستغفار أیضا).

[13]- «إن تعذّبني فبظلمي وجوري وجرمي وإسرافي علی نفسي فلا عذر لي أن أعتذر». (دعاؤه لیلة الهریر وهو دعاء الکرب).

[14]- «أعوذبك أن تحول خطایاي أو ظلمي أو إسرافي علی نفسي واتّباع هواي واستعمال شهوتي دون رحمتك وبرّك». (دعاؤه قبل رفع المصاحف).

[15]- اللهمّ إنّي أستغفرك لما تبتُ إلیك منه ثمّ عدتُ فیه». (دعاؤه في الیوم الثّامن والعشرین من الشّهر).

[16]- «کثر علي ما أبوء به من معصیتك» (صحیفه سجّادیّه، دعای 32 بند10).

[17]- «اللهمّ إنّك أمرتني فترکتُ، ونهیتني فرکبتُ وسوّل لي الخطأ خاطر السّوء ففرّطتُ». (صحیفه سجادیه، دعای 32 بند 16).

[18]- «مع کثیر ما اغفلتُ من وظائف فروضك، و تعدّیتُ عن مقامات حدودك إلی حرمات انتهکتُها وکبائر ذنوب اجترحتُها». (صحیفه سجّادیّه، دعای 32 بند 18).

[19]- «لیس لحاجتي مطلب سواك، ولا لذنبي غافر غیرك». (صحیفه سجّادیه، دعای 12 بند 15).

[20]- «واغفر لنا ما خَفِيَ من ذنوبنا وما عَلَنَ». (صحیفه سجّادیّه، دعای 45 بند 48).

[21]- ر. ک. شاهراه اتّحاد ص 102.

[22]- همچنین بنگرید به شاهراه اتحاد ص 145.

[23]- ر. ک. شاهراه اتّحاد ص 47 به بعد.

[24]- ر. ک. شاهراه اتّحاد ص 81.

[25]- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾ [المائ‍دة: ٦٧] «اي پيغمبر، برسان آنچه بسوي تو از پروردگارت نازل شده، و اگر نرساني پس تبليغ رسالت نكرده‌اي، و خدا تو را از مردم حفظ مي‌كند، زيرا خدا قوم كافرين را هدايت نمي‌كند».

[26]- وسائل الشیعة ج 10 ص 469 (باب أنّه لا یجوز أن یُخاطَب أحد بامرة المُؤمنین .....) حدیث اوّل.

*- قرآن فرموده: ﴿أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍ﴾.

(*)- آیه شریفه بدین صورت است: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ....

(*)- آیۀ سورۀ «انعام» چنین است: ﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ...﴾.

(*)- روایت 66 روضۀ کافی را «علیّ بن الحکم» نقل کرده، یعنی همان احمقی که گفته قرآن هفده هزار آیه بوده است! این روایت نیز دارای همان اشکالات اساسی است که در متن گفته‌ایم: أوّلاً: توجّه نداشته که سوره شوری مکیّ است و در مکّه هنوز حضرت علی داماد پیامبر نشده بود و حضرات حسنَین ولادت نیافته بودند، تا مردم مکّه آنها را بشناسند و دوست بدارند و با آنها دوستی کنند! ثانیاً: بدون دلیل «قُربی» را به معنای «ذَوِی القُربی» گرفته است! ثالثاً: خویشاوندان پیامبر را که تعدادشان کم نیست به اهل بیت و اهل بیت را به حضرت زهرا و علی و حسنین منحصر کرده که در نتیجه، أئمّۀ بعدی نیز از شمول آن خارج خواهند بود!

مخفی نماند که همین «علیّ بن الحکم» ناقل روایت «مَن بَلَغَهُ الثَّواب» نیز هست که مستند قاعدۀ «تسامح در ادلّه سُنَن» شده و به قول مجلسی باعث شده که علمای ما برای اثبات کراهت و استحباب اعمال با اتّکاء به این قاعده، به روایات ضعیف و مجهول استناد کنند!!

[27]- ﴿وَيَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مَالًاۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ﴾ [هود: ٢٩]  

«و اى قوم من! بر اين [رسالت‌] مالى از شما درخواست نمى‌كنم، اجر من فقط با خداست».

﴿وَمَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٠٩﴾ [الشعراء : ١٠٩] 

«و من بر (رساندن) این (رسالت) هیچ اجری از شما نمی‌طلبم، مزد من تنها بر (عهدة) پرودگار جهانیان است».

[28]- ﴿وَمَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٢٧﴾ [الشعراء : ١٢٧] «و من بر (رساندن) این (رسالت) هیچ اجری از شما نمی‌طلبم، مزد من تنها بر (عهدة) پرودگار جهانیان است».

[29]- ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ...﴾ [الفرقان: ٥٧، ص : ٨٦]  

«بگو: من بر این (پیام‌رسانی) از شما اجری نمی‌خواهم».

[30]- این روزها که به تصحیح و تکمیل این اوراق مشغولم کتب شیخ مفید از جمله «تصحیح الاعتقاد» وی را در دسترس ندارم تا عین کلام او و شماره صفحه را ذکر کنم.

[31]- نگارنده در طول سالیان دراز که در حوزه‌های علمیّه و خارج آن گذرانده‌ام، دریافته‌ام که غالب علمای ما گرچه به زبان نمی‌گویند ولی در واقع توجّه و رغبتشان به حدیث بیش از قرآن کریم است!

[32]- رجوع کنید به مقدّمۀ تفسیر «بیان السّعادة» و کتاب «أمراء هستی» و نظایر این­دو.