34. شرارتهای سيد هادی خسرو شاهی

 

در این اواخر كه ما در تألیفات خود ثابت كردیم كه در اسلام تقلید نبوده و پس از رسول خدا (ص) تا چهار صد سال مجتهد و مقلد وجود نداشته، بلكه دین اسلام دین تعلیم و تعلم بوده، و رسول خدا (ص) فرموده: "طلب العلم فریضة علی كل مسلم" و دیگر اینكه خمس و سهم امام برای اموال كسبه و تجار از بدعتهای آخوندهای عوامفریب است و رسول خدا(ص) حضرت علی مرتضی (ع) از مسلمانان خمس و یا سهم امام نگرفتند بلكه خمسی كه خدا در قرآن فرموده مربوط به غنایم جنگی است نه كسب و كار. چنین حقایقی باعث شد كه آخوندها و ملایان همه بر كوبیدن ما همدست شوند، و با اینكه نویسنده پرو حقیقی جدم امیرالمؤمنین علی (ع) می‌باشم و اصول و فروع دین او را قبول دارم و بدعتی در دین نگذاشته ام، با اینحال مرا دشمن آن حضرت خواندند و این تهمت و افترای بزرگ را برای تحریك عوام علیه من و حفظ دنیای خود اشاعه دادند، و حتی با جار و جنجال و افترا اكتفا نكردند بلكه به سازمانهای دولتی، از جمله ساواك و سازمان اوقاف متوسل شدند تا مسجدی را كه امامت آن بر عهده ام بود، از من بگیرند، لذا صدها نفر را از میدان شوش و جاهای دیگر آوردند و به وسیله آنان هیأت امنایی برای مسجد تراشیدند و همزمان پول بسیار خرچ كردند و به شهربانی و ساواك دادند و ضمنا آخوندی به نام سید هادی خسرو شاهی1  را كه در تبریز به اموال اوقاف خیانت كرده و از آنجا مطرود بود و به ناچار به تهران آمده و در محله گذروزیر دفتر سكنی گزیده بود، و به مسجد ما طمع داشت و همواره به تحریك احالی محل علیه اینجانب اقدام می‌نمود، و واسطه ای نیز بود برای رساندن احوال و اوضاع ما به مخالفین، نماینده تام الاختیار خود در محل ما قرار دادند. این شخص با موحدین عداوتی شدید داشت و حتی چند سال قبل از جریان بسته شدن مسجد، چند مرد بی سواد از همه جا بی خبر را با پول تطمیع نمود تا در روز نوزدهم ماه مبارك رمضان مرا به قتل برسانند!! (جالب است كه آقایان ادعای حب علی (ع) دارند، اما همچون "ابن ملجم" عمل می‌كنند!) اتفاقا همان روز چون از نماز ظهر فارغ شدم، برای استماع سخنرانی یكی از برادران فاضل و اندیشمند یعنی موحد راستین و محقق بزرگوار جناب آقای سید مصطفی طباطبایی أیده الله تعالی در گوشه ای نشستم، اوباش مذكور به گمان اینكه سخنران برقعی است به او حمله ور شدند، ولی آن استاد بزرگوار كه الحق مرد شجاعی است قدمی‌عقب نگذاشت و در برابر شان ایستادگی كرد و چند تن از مستمعین كه دخالت كرده و مانع از اصابت جراحت به ایشان شدند، خود زخم برداشتند و این موضوع باعث وحشت مردم، خصوصا زنان حاضر در مسجد شد. من نیز دریافتم كه موضوع از چه قرار است و افراد چاقوكش چه منظوری داشته اند. از این رو برای اینكه در میانه ای آن هیاهو مزدوران آخوندها به مقصود نرسند از مسجد خارج شده و در بیرون مسجد ایستادم. به هر حال مردم همت كردند و آنها را دستگیر كرده و به كلانتری تحویل دادند. ولی پس از چند روز با إعمال نفوذ آخوندها و همراهی برخی از مراجع تقلید، آنها خلاص شدند و دریافتم كه دیگر در مسجد خودم هم امنیت ندارم. ولی به فضل خدا، برای ادای مسؤولیت إلهی، همچون گذشته به بیان حقایق دین ادامه دادم و به هیچ وجه تقیه و یا مبهم گویی را بر خود روا ندانستم، فلله الحمد، خبر این ترور و شرارت نا فرجام نیز، در همان ایام، به صورت مشروح در مجله‌ی رنگین كمان انعكاس یافت.

خسرو شاهی، با موحدین كینه ای عمیق داشت و در زمانی كه در تبریز اقامت داشت، استاد حاج میرزا یوسف شعار2  رحمة الله علیه را آزرده بود و با ایشان دشمنی می‌كرد. و اكنون كه در این قضیه نیز به نتیجه مطلوبش نرسیده بود، كینه‌ی شدیدتری نسبت به ما پیدا كرد، و همواره در كمین و توطئه علیه ما بود. تا زمانی كه ائمه جماعات و وعاظ و بعضی از مراجع برای گرفتن مسجد ما به فكر چاره افتادند، در این شرایط وی مراجع تقلید را دید، و با همدستی ایشان طوماری نوشتند و بسیاری از ائمه جماعت و وعاظ امضا كردند كه برقعی یهودی است!! و  با همدستی كلانتری 12 و شهربانی و ساواك و اوقاف و عده ای از مقدس نمایان به مسجد ما هجوم و در آن را مهر و موم كرده و عده ای از دوستانم را دستگیر كردند و خودم را به شهربانی و از آنجا به زندان بردند، و پس از چند روز در زندان از من تعهد گرفتند كه دیگر در مسجد خود اقامه جماعت نكنم و به مسجد نروم. پس از آن فرزندم را به زندان برده و یك شبانه روز نگه داشته و از وی تعهد گرفتند كه حق رفت و آمد با پدرش را ندارد!!

----------------------------------------------------------------------------------
1- با مترجم برخی از آثار مرحوم "سيد قطب" اشتباه نشود.
2- یوسف شعار تبریزی در سال 1320هـ تولد شد، به درس و تفسیر قرآن کریم شهرت یافت، او را به وهابیت متهم نمودند، از همفکران علامه برقعی و شریعت سنگلجی است. او در تبریز اداره‌ی برای تحقیقات قرآنی تأسیس نمود و در سال 1394هـ وفات نمود.