16. اطرافيان بروجردي، كاشاني و مصدق

اصحاب آقاي بروجردي با هو و جنجال و تبليغات و غلو، آقاي بروجردي را به عرش رسانيدند و كار به جايي رسيد كه با كمك دستهاي پنهان او را يگانه مرجع شيعيان قلمداد كردند، اما چه فايده كه براي امت كاري نكرد.
ولي آيت الله كاشاني چنين نبود و از همراهي و كمك در حق مردم دريغ نداشت و در راه سربلندي ملت همه نوع سختي را متحمل مي‌شد و با سعي آيت الله كاشاني و پس از وكالت ايشان و طرفداران او، زمزمه‌ي ملي كردن نفت در مجلس شورا بلند شد و مصدق وكيل گرديد و دربار تضعيف شد و كم كم به اندك زماني مصدق نخست وزير شد. و چون شاه، مصدق را عزل و احمد قوام را نخست وزير كرد، آيت الله كاشاني تعطيل عمومي‌اعلام كرد و سرتاسر ايران تعطيل شد و واقعه‌ي سي تير به وجود آمد كه مردم براي عزل قوام السلطنه‌ي خبيث در مقابل دربار قيام كردند و او عده‌ي بسياري را در خيابانها كشت. ولي مردم غالب شدند و شاه ناچار شد احمد قوام را عزل كند، پس از او مصدق السلطنه روي كار آمد تا آنكه شاه فرار كرد و به ايتاليا رفت و چند روزي در آنجا ماند و با نمايندگان آمريكا تماس گرفت و بنا شد او را با يك كودتا به ايران برگردانند به شرط اينكه مطيع محض دولت آمريكا و مأمورين سيا باشد و با آنها همكاري نمايد و بدين ترتيب در روز 28 مرداد عده اي از چاقو كشان دربار قيام كردند و با شعار زنده باد شاه آمدند كلانتري 12 را گرفتند، سپس حركت كردند و مركز تهران را شلوغ كردند و رفتند به طرف ساختمان نخست وزيري براي دستگيري مصدق، تا اينكه خانه‌ي او را غارت و خود او را دستگير كردند. و در اين قضيه مي‌توان گفت خود مصدق نيز مقصر بود، زيرا ايشان كه تحت تأثير تملق و چاپلوسي اطرافيان خود بود، با آيت الله كاشاني كه موجب شهرت و وكالت و قدرت و نخست وزيري او شده بود به عداوت پرداخت، و چون مغرور شده بود دست كاشاني را از امور مملكت قطع و او را خانه نشين كرد، و اصحاب و اطرافيان مصدق به اذيت و آزار كاشاني پرداختند و حتي در روزنامه ها او را تمسخر مي‌كردند و مي‌گفتند:
ول كن بابا اسدالله حضرت آيت الله
و با كاشاني كاري كردند كه دربار شاه نكرده بود، و حتي عده اي از اراذل و اوباش خانه‌ي كاشاني را سنگ باران كردند و با پرتاب آجري در فضاي خانه، آقاي حدادزاده را كه يكي از اصحاب كاشاني بود كشتند. مصدق مردي نبود كه اسلحه به دست گيرد وبجنگد، يعني، مانند كاشاني مرد مبارزه نبود. ولي كاشاني و فداييان اسلام مردماني بودند كه دست به اسلحه مي‌بردند و خود وارد ميدان مي‌شدند. و لذا دشمن سعي مي‌كرد مصدق را تنها بگذارد و مبارزين را از بين ببرد. مصدق به دست خود فداييان را به زندان افكند و كاشاني را خانه نشين نمود و عده اي مفتخور و حتي درباريان شاه دور او جمع شده بودند كه فقط مقام و مأموريت و پست و منصب مي‌خواستند، و چون نخست وزير بود دنيا و مقام به دست او بود و متملقين او را به عرش رسانيدند، ولي چون روز قيام و اقدام فرا رسيد و طرفداران شاه كه تعدادي اراذل و بدكار بودند پا به ميدان گذاشتند اطرافيان مصدق همه از ترس پنهان شدند، آقاي كاشاني قبلا به مصدق إعلام و إتمام حجت كرد كه مي‌خواهند كودتا كنند ولي مصدق گوش نداد و سرانجام يك سرهنگ با چند نظامي‌رفتند و به آساني او را دستگير كردند، و هر چه مردم بازاري و يا دانشگاهي به او گفتند اجازه دفاع به ما بده و اسلحه به ما بده ما دفاع مي‌كنيم، مصدق گوش نداد و در حقيقت خود او، خود و ملت را دو دستي به دشمن تسليم كرد، و شاه را برگردانيد و نفس از كسي بر نيامد. و چون شاه آمد اول كاري كه انجام داد فداييان اسلام را دستگير و إعدام نمود و خيالش راحت شد.