43. قصور و سهل انگاری مردم در فهميدن دين

البته مردم نیز مقصرند كه اندیشه خود را بكار نمی‌گیرند و عقل و فكر خود را دربست و بدون هر گونه تحقیقی، تماما در اختیار روحانی نمایان گذاشته اند و به عقیده من از مصادیق كسانی هستند كه در قیامت می‌گویند: «وَقَالُوا رَ‌بَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَ‌اءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا= پروردگارا همانا ما سروران و بزرگانمان را اطاعت كردیم و ما را گمراه كردند» (الأحزاب/67). زیرا در دنیا نیز بی آنكه به جد اندیشه كنند در مقابل كسانی كه سخن مستدل می‌گویند، جواب می‌دهند:«بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ= بلكه آنچه پدرانمان را بر آن یافته ایم پیروی می‌كنیم» (لقمان/21) و یا می‌گویند: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِ‌هِم مُّقْتَدُونَ   = همانا ما نیاكانمان را به راهی یافته ایم و آثارشان را پیروی می‌كنیم» (الزخرف/23). و یا می‌گویند: «حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا = آنچه نیاكانمان را بر آن یافته ایم ما را كافی است» المائده/104) و چنانچه به ایشان گفته می‌شد: «أولو كان آباؤهم لا یعلمون (لا یعقلون) شیئا و لا یهتدون = اگر چه نیاكانشان چیزی نمی‌دانستند (نمی‌اندیشیدند) و هدایت نیافته بودند» (المائده /104 والبقره /107) به بهانه اینكه «مَّا سَمِعْنَا بِهَـٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِین= ما این سخن را از نیاكانمان نشنیده ایم» (المؤمنون /24) از تفكر در امور دین طفره می‌روند و از پذیرش هر سخنی كه برایشان مأنوس نباشد ابا می‌كنند، و در این زمانه كه همه دم از حكومت اسلامی‌می‌زنند نه بزرگان و رهبرانشان و نه پیروانشان هیچكدام با حقیقت اسلام آشنا نیستند و به خرافات و موهومات خویش مغرور اند و دین اسلام را كه یك آیین بیشتر نیست به هفتاد مذهب بلكه بیشتر تبدیل كرده اند و اكثر مذاهب را دكان دنیای خویش قرار داده اند.

البته در سالیان گذشته نیز ساكت ننشستم و نامه هایی به نجف برای آیت الله سید ابوالقاسم خویی و آیت الله سید محمود شاهرودی و آیت الله خمینی نوشته ام كه اینك نسخه ای از آنها در دست ندارم. آیت الله خویی مرا خوب می‌شناخت و به یاد دارم زمانی كه در نجف سخنرانی می‌كردم و البته در آن زمان به خرافات حوزوی مبتلا بودم، ایشان سخنان مرا بسیار می‌پسندید و برای تشویش و اظهار رضایت از حقیر، پس از پایین آمدنم از منبر، دهانم را می‌بوسید. آقای شاهرودی نیز بسیار مرا تشویق و تمجید می‌كرد. و حتی زمانی در نجف شعب باطله ای از فلسفه بوجود آمده و عده ای از طلاب به فراگیری كتب و افكار فلاسفه حریص شده بودند و مراجع نجف از من خواستند برای طلاب آنجا كه اكثرا در اثر بی اطلاعی از قرآن و سنت، تضاد آنها را با افكار فلاسفه نمی‌دانند، سخنرانی كنم، و بدین منظور آیت الله شاهرودی حیاط منزلش را برای سخنرانی من فرش می‌نمود و از من می‌خواست كه منبر بروم و مسایل اعتقادی را برای طلاب بیان كنم، من نیز درخواست ایشان را اجابت كرده و حقایق را برای طلاب بیان می‌كردم. و ایشان نیز از من اظهار رضایت و تجلیل و تمجید بسیار می‌نمود، ولی در این اواخر كه به مبارزه با خرافات قیام كردم همه كسانی كه مرا می‌شناختند و سوابق مرا می‌دانستند مرا تنها گذاشتند و سكوت اختیار كردند و بعضی از ایشان نیز به مخالفت برخاستند. به یاد دارم در این سالها كه با عوام و علمای عوام فریب درگیر بودم در نامه ای گله كرده بودم كه اهل منبر و خطبا، به امر آقای میلانی بدگویی می‌كنند و مشار الیه در اعلامیه خود اظهار داشته كه فلانی گمراه و كتب او از كتب ضلال است، نویسنده همیشه حاضرم خدمت آقایان برسم تا مطالب اینجانب مورد بحث و بررسی قرار گیرد و اگر در تألیفاتم چیزی برخلاف كتاب خدا و سنت رسول (ص) هست اصلاح و به اشتباهم اقرار كنم. ولی جالب اینجاست كه آقایان گویی حتی اسمم به گوششان نخورده است، جوابی ندادند!!