8. کشف حجاب

حدود همين سالها بود كه پهلوي اول به مردم فشار آورد براي متحد الشكل شدن لباس مردان و كشف حجاب بانوان. و قبل از اين ايام، زن در ميان حجاب مستور بود به طوري كه سر تا به پاي او پنهان بود و چيزي از او ديده نمي‌شد، و بر مردم ايران نيز ناگوار بود كه زنان كشف حجاب كنند. اما پهلوي فشار آورد و حتي بزرگان هر شهري را مأمورين دعوت مي‌كردند كه با همسر خود به مجلس جشن كشف حجاب حاضر شوند. و پاسبانها به زنان مردم حمله مي‌كردند و در ميان كوچه و خيابان چادر از سر آنان مي‌كشيدند و پاره مي‌كردند. در اثر اين كار بسياري از زنان عفيفه ترسيده و بيمار شدند و حتي برخي مردند.
در خراسان مردم جمع شدند در ميان حرم و رواقها و مسجد گوهرشاد را پر كرده و بست نشستند و به دولت تلفن و تلگراف كردند كه ما كشف حجاب را قبول نمي‌كنيم و از شاه و دولت خواستند كه از اين كار دست بردارند.
در جواب ايشان دولت به تهديد پرداخت و مأمورين دولت آنان را دعوت كردند كه از صحن و مسجد خارج گردند و پراكنده شوند، مردم نپذيرفتند تا آنكه كار به زد و خورد رسيد و به امر شاه لشكري فرستادند و شبانه مسجد و صحن و حرم را محاصره كردند و مردم را به گلوله بستند و قريب به هزاران تن مردم بي پناه را كشتند و يا زخمي‌كردند، و همان شبانه ريختند ميان صحن و حرم و كشته و زنده را با كاميونها بردند و در گودالهايي كه قبلا كنده بودند سرازير كردند و خاك بر آنان ريختند. و هر چه زنده ها فرياد كردند كه ما زنده ايم مأمورين اعتناء نكردند. و بسياري از سران مردم را از خارج صحن و حرم گرفتند و زندان و يا تبعيد كردند. از آنجمله حاج آقا سيد حسين قمي‌كه يكي از مراجع ديني بود و آمده بود به تهران و در حضرت عبدالعظيم توقف كرده بود براي آنكه با دولت مذاكره كند، منزل او را محاصره كردند.
در اين هنگام كسي از علما و بزرگان جرئت نداشت بر خلاف دولت سخني بگويد و ترس همه را فرا گرفته بود، نويسنده در قم بودم و اعلاميه اي نوشتم و مردم را دعوت به حركت و قيام نمودم. ولي كسي نبود با من همراهي كند، ناگزير خودم شبانه رفتم و اعلاميه ها را به در و ديوار شهر و بازار چسبانيدم. ولي تكاني در كسي پيدا نشد، و دولت جري تر شد و منبر و تبليغ را به كلي ممنوع كرد. و ما هر جا مي‌رفتيم بايد مخفيانه منبر برويم و يا سخنراني كنيم. دو سه سالي به همين منوال گذشت تا جنگ بين الملل دوم پيش آمد و متفقين يعني روس و انگليس به ايران حمله كردند، روس از شمال، و انگليس از جنوب. و پهلوي و ارتش او به هيچ و پوچ پراكنده و فراري شدند و پهلوي را وادار كردند كه سلطنت را به فرزندش محمد رضا واگذارد و او را به جزيره موريس بردند و تحت نظر نگاه داشتند، و او چون خواست از مملكت خارج گردد چمدانهاي زيادي از جواهرات و اجناس نفيسه با خود برداشت، و چون خواست سوار كشتي شود جواهرات او را به كشتي ديگر بردند، و از او جدا ساختند و به ملكه بريطانيا تحويل دادند.
من در آن ايام به سبب گرمي‌هوا به محلات قم كه شهرستاني است در پانزده فرسخي قم و هواي خوبي دارد، رفته بودم. در قهوه خانه اي سر راه دليجان كه قريه ايست بين راه اصفهان به قم، نشسته بودم كه ديدم سرهنگ ها و سرتيب ها با لباسهاي معمولي غير نظامي‌و بعضي از ايشان با لباسهاي زنانه فرار مي‌كردند. سؤال كردم چه شده؟ گفتند: شوروي با يك قبضه توپ، به بندر انزلي شليك نموده. معلوم شد توپ در آنجا خالي شده، ولي ارتشيان ايران در كوهستان محلات پناه مي‌جويند! اين همان ارتش و سپاهي بود كه از تكبر و خودخواهي ملت را آدم حساب نمي‌كرد، و رفتار افرادش با ملت مانند فرعون بود با ملت مصر.
در مقابل، مردم ايران با اينكه مي‌ديدند قشون خارجي وارد مملكت شده و همه جان و مال مردم در خطر است با اينحال خوشحال بودند كه از شر پهلوي و مأمورين او خلاص شده اند. عجب اين است كه فرزند او محمد رضا با اينكه ديد دنيا با پدرش چه كرد و مردم چگونه از رفتن او اظهار خرسندي و شادماني كردند، به جاي آنكه عبرت گيرد و صفات فرعوني را از خود دور كند، چون به سلطنت رسيد باز همان كارهاي پدر را از سر گرفت و به كلي سر سپرده اجانب و دشمن ملت گرديد.