78. باب معرفة الإمام والرّدّ إلیه

کلینی در این باب 14 حدیث آورده که آقای بهبودی فقط حدیث سوّم و هشتم را صحیح دانسته است. مجلسی حدیث 3 و 8 و 11 را صحیح و 1 و2 و 5 و6 و 9 و 10 و 14 را ضعیف و 7 و 12 را مجهول و 4 را مختلفٌ ‌فیه و 13 را موثّق شمرده است.

مضمون این احادیث آن است که شناخت أئمّه واجب بوده و از معارف دین و رکنی از ارکان آن است و باید هر اختلاف دینی را به او ارجاع کرد!

در حالی که خدا اصول و ارکان عقائد اسلامی را بیان فرموده و از شناخت امام چیزی نفرموده است. آیا معارف اِلهی و اصول اسلام را باید قرآن بیان کند یا روات کلینی؟ قرآن در سورة بقره آیة: 177 و285 و در سورة نساء آیة: 136 کلیّة اصول اسلام را بیان فرموده امّا اشاره‌ای به امامت الهی نکرده است. در قرآن از امام‌ شناسی سخنی به میان نیامده است. بلکه به فرمودة قرآن هر یک از بندگان خدا باید بکوشد با کسب علم و عمل به آن، خود امام المتّقین شود (الفرقان: 74). به نظر ما از زمانی که وعّاظ به اکاذیب رُوات پرداخته و به جای شناساندن اسلام مردم را به شناخت بزرگان و مدح و ثنای ایشان مشغول کردند، تربیت اسلامی کم‌رنگ شد. اسلام به معنای شناختن بزرگان و پیشوایان نیست بلکه ایمان است و عمل.

* حدیث 1 و 2- «مُعَلَّی بن محمّد» که از ضعفاست[1] می‌گوید: که لازمة شناخت خدا پیروی از أئمّه است و در حدیث دوّم گفته است: بنده مؤمن نیست مگر آنکه علاوه بر شناخت خدا و رسول همة أئمّه و از جمله امام زمان خود را بشناسد و امور را به او ارجاع دهد و تسلیم او باشد! می‌گوییم: پس چرا این اصل مهم راکه از شروط شناخت صحیح خداوند است، قرآن معرّفی نکرده است؟! علاوه بر این خداوند در قرآن مرجع حلّ اختلاف مسلمین را فقط کتاب خدا و سنّت رسول­خداص معرّفی فرموده (النساء: 59) و چنانکه قبلاً نیز گفته‌ایم، حضرت علیu در نهج‌البلاغه این آیه را تفسیر فرموده (نهج‌البلاغه، نامة 53 و خطبة 125) و برای حلّ اختلاف و شناخت شریعت جُز قرآن و سنّت، مرجعی را معرّفی نفرموده است[2] و موالات خود و اقتدای به خود را شرط شناخت خدا نگفته است بلکه خدا را و رسول­خدا را معرّفی کرده بدون ذکر کسی دیگر.

* حدیث 3- ناقل این روایت «هشام بن سالم»، یعنی همان احمقی است که می‌گوید: قرآن هفده هزار آیه داشته است! در این حدیث می‌گوید: که شناخت امام بر کسی که به خدا و پیامبر ایمان دارد واجب است. چنانکه در سطور فوق گفتیم، اگر شناخت امام بر مؤمنین واجب بود، یقیناً خدا در کتابش آنها را معرّفی می‌فرمود. خدایی که حتّی از ذکر سگ اصحاب کهف در کتابش دریغ نفرموده، قطعاً از معرّفی أئمّه که شناخت ایشان لازمة شناخت کاملتر خداست و آشنایی با آنان بر بندگان واجب بوده، دریغ نمی‌ورزد.

دیگر آنکه می‌گوید: معرفت خلیفة أوّل و ثانی را شیطان بر مردم القاء کرده است! می‌گوییم: این کلام تفرقه‌انگیز تو بر خلاف سیرة وحدت‌جوی علیu است زیرا اگر کار آن دو مرضّی شیطان بوده و او پذیرش آنها را در دل مسلمین صدر اسلام القاء کرده است، چرا حضرت علیu از آنها تمجید فرموده[3] و اولادش را به نام آنها نامیده است و یکی از آن دو را به دامادی پذیرفته و برای او خیرخواهی کرده[4] و با دشمنان خود که آن­دو را خلیفة مسلمین می‌دانسته‌اند، به عنوان مسلمان رفتار فرموده[5] و فرزند بزرگوارش حضرت صادقu نیز بسیاری از غیرشیعیان را اهل نجات دانسته است[6] و با بزرگان اهل سنّت به نیکویی رفتار فرموده است؟[7]

* حدیث 4- می‌گوید: کسی که امامی از اهل بیت را بشناسد و خدا را نشناسد گمراه شده و غیرخدا را عبادت می‌کند[8]. می‌گوییم: بسیار خوب، بنابراین غُلاۀ که أئمّه را می‌شناسند و علی‌رغم نهی أئمّه، دربارة آنان غلوّ می‌کنند، از نعمت توحید محروم‌اند و خدا را چنانکه باید نمی‌شناسند و گمراه‌اند، پس چرا شما احادیث آنها را در کتب خود می‌آورید و رواج می‌دهید؟ متأسّفانه اکثر ملّت ما نیز امروزه از توحید و خداشناسی و از معارف دین بی‌اطلاعند و شب و روز از امام‌شناسی بحث می‌کنند و این کار جُز خسران و ضلالت فایدة دیگری برای ایشان ندارد.

* حدیث 5- چنانکه گفتیم ضعیف است.

* حدیث 6- به قول مجلسی ضعیف است. کلینی این حدیث را یک بار دیگر در جلد دوم کافی صفحة 47 (باب خصال المؤمن) به عنوان حدیث سوّم آورده است.

* حدیث 7- به قول مجلسی مجهول است. یکی از روات آن «حسین بن سعید»، غالی است. راوی دیگرش «رِبعیِّ بن عبدالله» را نیز قبلاً معرّفی کرده‌ایم[9].

* حدیث 8- اگر مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده جای تعجّب نیست. امّا شگفتا که آقای «بهبودی» آن را صحیح پنداشته است. یکی از رُوات آن «صفوان بن یحیی» نام دارد که قبلاً معرّفی شده است[10]. راوی دیگر «محمّد بن مسلم»، مشترک است بین ثقه و مجهول و ضعیف. از حدیث دوّم باب 52 معلوم می‌شود که برخلاف شیعیان، جبری مسلک بوده است! وی مدّعی است که حضرت باقر العلومu فرموده: کسی که امامی ندارد که الهی و ظاهر و حاضر باشد گرچه به دین خدا معتقد باشد و در عبادت او خود را به زحمت افکند و بکوشد، سعی او نامقبول است و او همچون گوسفندی شبان گم کرده، گمراه و حیران است و خدا اعمال او را نپذیرد. و فرموده: «من أصبح من هذه الأمّة لا إمام له من الله ـ عزّوجلّ ـ ظاهر عادل أصبح ضالاًّ تائهاً وإن مات على هذه الحالة مات میتة کفر ونفاق = کسی که از این أمّت (اسلام) شد و امامی ظاهر و دادگر و [منصوب] از جانب خدای عزّوجلّ نداشته باشد گمراه و سرگردان شده است و اگر بدین حالت بمیرد بر کفر و نفاق مرده است»! می‌گوییم: اگر چنین است که شما ادّعا کرده‌اید، چگونه ممکن است خداوند رؤوف رحیم پیامبرش را به مردم معرّفی کند و اصول دین را توضیح دهد امّا معرفی امامی که خود منصوب فرموده، به آشکارترین صورت به امّت اسلام نشناساند و اتمام حجّت نفرماید و معرّفی آنها را به برعهدة حدیث غدیر و رُوات کلینی بگذارد؟!

دیگر آنکه اگر امام باید ظاهر باشد چرا قرن‌هاست که غائب و مخفی است و مردم بی‌امام و شبان مانده‌اند؟!

* حدیث 9- سند آن به واسطة «معلَّی بن محمّد»[11] و «محمّد بن جمهور»[12] بسیار ضعیف است.

* حدیث 10- ضعیف است.

* حدیث 11- مجلسی آن را صحیح شمرده است. ولی روایت «علیّ بن ابراهیم» که به تحریف قرآن معتقد است. و «محمّد بن عیسی» که روایات خرافی دارد، قابل اعتماد نیست.

* حدیث 12- مجلسی آن را مجهول شمرده. یکی از رُوات آن «علیّ بن الحَکَم» همان احمقی است که می‌گوید: قرآن هفده هزار آیه داشته است!

* حدیث 13- مجلسی می‌گوید: موثّق است امّا به نظر ما «منصور بن یونس» واقفی و «محمّد بن اسماعیل»[13] و «برقی» قابل اعتماد نیستند.

* حدیث 14- سند آن در غایت ضعف است. یکی از روات آن «أبوجعفر محمّد بن أرومة القمي» است که «نجاشی» دربارة او گفته: علمای قم او را به بدی یاد کرده و بر او طعن زده و او را غالی دانسته‌اند و حتّی کسی را وادار کردند که اورا بکشد. «محمّد بن الولید» استاد شیخ صدوق، گفته که او مطعون به غلوّ است. شیخ طوسی و علّامة حلّی او را در شمار کسانی که روایاتشان مقبول نیست، آورده‌اند. وی هشت روایت از باب مفتضح 165 کافی را نقل کرده است[14].

این روایت مدّعی است که حضرت علیu فرموده: منظور از «حسنه» در آیة 89 سورة نمل، شناخت ولایت و حبّ اهل بیت و منظور از «سیّئه» در آیة 90 انکار ولایت و بغض اهل بیت است! در حالی که سورة نمل مکّی است و مشرکین خود پیامبر را به رسالت قبول نداشتند و به انواع انحرافات مبتلا بودند. در آن زمان دعوت مشرکین به شناخت و حبّ اهل بیت، موجّه نبود. این سخنان همان ادّعاهای باطل باطنیّه است و ربطی به قرآن کریم ندارد.



[1]- او را در صفحه 163 معرّفی کرده‌ایم.

[2]- رجوع کنید به صفحه 388 به بعد کتاب حاضر.

[3]- ر. ک. صفحه 151 همین کتاب.

[4]- ر. ک. نهج‌البلاغه خطبه 134 و 146 و کتاب «راهی به سوی وحدت اسلامی»، صفحه 173.

[5]- ر. ک. صفحه 313 همین کتاب.

[6]- ر. ک. صفحه 165 کتاب حاضر.

[7]- ر. ک. صفحه 215 همین کتاب.

[8]- مخفی نماند که برخی، عبارت کافی (ج 1، ص 181) را به صورت «من لا یعرف الله عزّوجلّ ولایعرف الإمام ...» نقل می‌کنند، یعنی فعل دوّم را منفی ذکر می‌کنند که دلیلی برای این کار ندارند. زیرا در نُسَخ مختلف کافی چنین وجهی ذکر نشده و مصحِّح نیز به اختلاف نُسَخ اشاره‌ای نکرده است. اگر اصرار داریم که سهوی رخ داده شاید معقول‌ترین احتمال آن است که بگوییم: این روایت از چهار وجه قابل تصوّر: معرفت خدا و امام، عدم معرفت خدا و امام، معرفت خدا و عدم معرفت امام، عدم معرفت خدا و معرفت امام. وجه اوّل و سوّم را ـ که با سایر روایات باب نیز موافق و متناسب است ـ ذکر کرده و از بیان وجه دوّم و چهارم که بدیهی‌النّتیجه است و نیازی به گفتن ندارد، صرف‌نظر کرده، ولی کلینی سهواً فعل اوّل را منفی و فعل دوّم را مثبت (وجه چهارم) ذکر کرده و سایر کُتّاب نُسَخ «کافی» از او تبعیّت کرده‌اند و إلا صرفا منفی‌کردن فعل دوّم (= وجه دوّم) تمام جملۀ دوم را زائد خواهد ساخت زیرا چنانکه گفتیم از بدیهیّات است و نیازی نیست که بگوییم: کسی که خدا را نشناسد و امام را نشناسد، گمراه است!!

[9]- ر. ک. صفحه 305 کتاب حاضر.

[10]- ر. ک. صفحه 239 کتاب حاضر.

[11]- ر. ک. صفحه  163 همین کتاب.

[12]- ر. ک. صفحه 323 همین کتاب.

[13]- ر. ک. صفحه 321 همین کتاب.

[14]- درباره او رجوع کنید به کتاب «معرفۀ الحدیث» صفحه 193 و 194.